#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_95

آیسن پوزخند مسخره ای زد که به کشیده شدن لب هایش از دو طرف منجر شد و حالت بدی به صورتش داد!

آیسن با اضافه کردن مقدار دیگری از آن پوزخند اعصاب خورد کن پاسخ داد: نه به سرم زده، نه خواب دیدم در عوض توی واقعیت شاهزاده ی چهار عنصر و وارث سالازیای پاک جلوم وایساده! البته نترس من نمی خوام مثل اون زن سیب فروش یا بهتره بگم خون آشام مورد حمله قرارت بدم! سامیرا موجود شرافته پس هیچ وقت به کسی خــ ـیانـت نمی کنه.

موجود شرافت!

گوهر باد ها!

گوهر باد ها نشانه ی شرافته!

با صدایی لرزان گفت: سنگ باد ها راهنماییت کرد تا منو پیدا کنی درسته؟

با تکان سر جواب مثبت داد.

با پاهایی لرزان به سمت صندلی اش برگشت، تا از چیز های زیادی که نمی دانست با خبر شود!

آیسن چشمانش را تنگ کرد: من فقط گوهر شرافت رو احساس کردم، ولی هنوز مطمئن نیستم کسی که جلوم نشسته وارث سالازیا ی پاکه!

دست برد زیر پیراهن سفید و تمیزی که به تن داشت و گردن آویز را بیرون کشید و روی پایش گذاشت، دستش را به سمت گوهر باد ها برد، گوهر با لمس تانیا برای دقایقی درخشید و دوباره خاموش شد، دو مرتبه دست به سمت گوهر آتش برد و دستش را روی آن گذاشت همان اتفاق دوباره تکرار شد.

آیسن نیم نگاهی به تانیا انداخت، ولی نگاهش طوری بود که انگار می خواست تا اعماق وجودش را بررسی کند، نگاهی دقیق و موشکافانه!

و پس از لحظه ای... آیسن خیلی سریع جلوی پایش زانو زد و سرش را هم خم کرد، با صدایی که احترام از آن می بارید گفت: منو ببخشید سرورم! که حرفتونو باور نکردم. شاهزاده ی چهار عنصر!

و بعد از این حرف دستش را دو بار به صورت اریب روی سینه اش کشید. معنی این حرکت را نمی فهمید.

دست پیش برد و دستش را گرفت و او را از جای بلند کرد و با اخم به او تذکر داد از این کار خوشش نمی آید! از آیسن خواست تمام ماجرا را از ورودشان به بل ریتا تا نجاتشان از دست زن خون آشام را توضیح دهد.

با شنیدن هر کلمه بیشتر شگفت زده می شد:


romangram.com | @romangram_com