#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_90
کنار پیکر کم جان کاترین زانو زد، در حالی که صورتش از اشک هایش تر شده بود دست به سمت گردن آویز برد و آن را از گردنش خارج کرد و روی قلب کاترین قرار داد، به این امید این که گوهر آتش بتواند به او نیرو ببخشد.
زیر لب صدایش زد: کاترین... کاترین...
یک مرتبه صدای فریاد وحشت زده ی کریستین شنیده شد: تانیا...
قبل از اینکه بتواند به عقب برگردد، سوزش شدیدی را توی گردنش، حس کرد و برق چشم های سیاهی را دید که با شرارت به قاتل دختر خون آشامش نگاه می کرد و از چشم هایش لذت مجازات می بارید.
بعد از لحظات نفس گیری حس می کرد چشم هایش دارد بسته می شود، آسمان جلوی چشم هایش تار شد. اما ناگهان، صدای درگیری شدیدی شنیده شد و لحظه ای بعد، صورت کریستین جلوی چشم هایش ظاهر شد.
صورتش جلوی چشم هایش لحظه به لحظه سیاه تر و صدایش لحظه به لحظه دور تر می شد.
لبخند بی جانی زد و بعد از لحظه ای، قبل از اینکه پلک هایش روی هم بیافتد، صدای فریاد واضح کریستین توی گوشش پیچید: تانیا...
و لحظه ای بعد او بود و سیاهی ها...
و لحظه بعد حتی سیاهی ها هم نابود شدند و تانیا دیگر چیزی احساس نمی کرد...
*****
کریستین با وحشت به زنی نگاه می کرد که قدم به قدم به خواهرش نزدیک تر می شد، در لحظه، زمانی که برای عقب راندن اشک هایش پلک می زد، نیش های خون آشام در شاهرگ کاترین فرو رفت، رفته رفته بدن کاترین شل شد و چشمانش رو به بسته شدن.
فریاد جگر سوزی زد: کاترین!
و بعدی: کاترین!
و بعدی و بعدی: کاترین! نه! کاترین...!
فصل بیست و هشت: مرگ موقت
romangram.com | @romangram_com