#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_89

نگاه تیزی به زن سیب فروش انداخت، چهره اش از چهره ی عادی خون آشامان سفید تر و کدر تر شده بود، و این نشان از این بود که چند روزی است خون کسی را نخورده است! احتمالا فقط آن ها را زیر نظر داشته و مراقب این بوده که آن ها فرار نکنند و قاتلین دخترش به سزای اعمالشان برسند!

بالاخره یک خبر خوب ! حالا که او ضعیف شده بود قدرت و نیروی آن سه نفر با او برابری می کرد! کسی هم این اطراف نیبود که زن سیب فروش بخواهد از او تغذیه کند.

نگاهی به زن سیب فروش انداخت که نگاهش را روی کاترین قفل کرده بود، دندان های نیشش هر لحظه بلند تر، تیز تر و برنده تر از لحظه ی قبل می شد.

صدایی درون ذهنش فریاد کشید: کسی این دور و اطراف نیست به غیر از شما سه نفر.

زن خون آشام با آرامش تمام به سمت کاترین قدم برمی داشت.

جیغ پر توان تانیا و فریاد کریستین در هم آمیخته شد: نه!

*****

طناب هایی که دورش بسته شده بودند بیشتر حکم دست هایی را داشتند که مانع از حرکتش به سمت کاترین می شد. خودش را توی جایش تکان می داد تا از شر این طناب های لعنتی خلاص شود. ولی نمی شد!

همه چیز توی یک ثانیه اتفاق افتاد! حرکت سریع زن سیب فروش به سمت کاترین ...

تقلای ی کاترین...

سرخی خون...

و جیغ هایی پیاپی که آسمان را می شکافت...

در ذهنش با خود تکرار کرد: نه! نه! من نمی تونم یه جا وایستم و ببینم که جلوی چشمم کاترین تبدیل به یه جنازه و یا شاید هم خون آشام می شه! کاترین و اون برادر احمقش تنها کسایی هستن که توی این دنیا برام موندن. من نباید بزارم این اتفاق بیافته!

ناگهان مثل اینکه قدرت زیادی توی وجودش فووران کند، با حس حرکت نیرویی، با حرکتی توانست طناب های کلفت را پاره کند و با سرعت باور نکردنی ای به سمت کاترین بدود.

با دست زن سیب فروش را به عقب پرتاب کرد، در واقع بسیار بسیار پر قدرت پرتابش کرد به طوری که به چند متر عقب تر پرتاب شد.


romangram.com | @romangram_com