#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_88

زمانی به خودش آمده بود که زن سیب فروش هر سه شان را به درخت های بیرون کلبه بسته بود.

منظره ی بیرن کلبه برایش نا آشنا بود. درخت های سیاه رنگ و وحشی توی چشم می زدند و گرگ و میش هوا هم ترس را توی دلش می انداخت.

حلا باید چی کار می کرد؟ چطور می توانست از دست این زن وحشی و دیوانه فرار کند؟ تنها چیزی که شاید می توانست به او کمک کند جادوی گردن آویز بود. گردن آویز!

با هول و ولا به گردنش نگاه کرد. اوه! گردن آویز سر جایش بود! مثل اینکه زن سیب فروش به هویت اصلی تانیا پی نبرده بود!

با جست و جو در ذهنش می خواست جملاتی که کتاب در وصف دو گوهر گفته بود را به یاد بیاورد!

" گوهر باد ها نشانه ی شرافت که در زمانی که شرافت در مکانی که درش هست نباشد شکلی غیر عادی به خودش می گیرد."

به گوهر باد ها نگاه کرد، درست بود! حالا انگار کدر شده بود. انگار دیگر گرد بادی درونش نمی چرخید.

" گوهر باد ها صاحبش رو تا حدودی از خطر دور می کند. "

درست! ولی از مرگ که دور نمی کند!

" گوهر آتش قدرت می بخشد. حتی به ضعیف ترین ها! "

تانیا یا کاترین و کریستین ضعیف نبودند که به این قابلیت احتیاج داشته باشند.

" گوهر آتش آرامش می بخشد"

با اینکه در خطر بود اما به طرز عجیبی احساس آرامش می کرد!

" گوهر آتش در نبود نیرو و قدرت اطرافیانش شکل عادی خود را از دست می دهد. "

به گوهر آتش نگاه کرد، درست بود! دیگه شراره نمی کشید! خودش و کاترین و کریستین هم که ضعیف نبودند پس...


romangram.com | @romangram_com