#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_83

آیسن شگفت زده دستش را جلو آورد و گفت: از دیدنتون خوشحال شدم!

به نوبت با او دست دادند و بعد از دست تکان دادن برایش از در خانه اش بیرون آمدند.

تانیا درخواست کرد: می شه نقشه رو بدی؟

کریستین نگاهی به او انداخت و دست توی کیفش برد و نقشه را در آورد و به سمتش گرفت. زیر لبی تشکری کرد و نقشه را از دستش گرفت و آن را باز کرد.

بین شش مکان مختلف خطوطی سیاه رنگ کشیده شده بود که مسیرشان را مشخص می کرد. از کلبه ی کاترین و کریستین تا جنگل ممنوع، از جنگل ممنوع تا دره ی زمان، از دره ی زمان تا دریاچه ی خون، از دریاچه ی خون تا کوهستان تاریک و از کوهستان تاریک تا غار مرگ!

روی جنگل ممنوع و دره ی زمان و دریاچه ی خون علامتی به رنگ قرمز به چشم می خورد، این یعنی آن ها از سد این سه مکان گذشته بودند.

با یاد آوری خاطرات گذشته توی دلش نوعی احساس هیجان یا شاید هم خوشحالی کرد، از اینکه با وجود خطرات و سختی ها توانستند گردن آویز و دو تا از چهار گوهر را بدست بیاورند!

اما هنوز هم دو تا گوهر مانده بود، حداقل می دانستند توی این سه مکان چه چیز در انتظارشان است! ولی حالا آن ها هیچ چیز درباره ی کوهستان تاریک و غار مرگ نمی دانند، حتی توی کتاب ها نیز درباره ی این دو مکان چیزی نوشته نشده، فقط گفته شده از رفتن به این دو مکان خودداری کنید!

نقشه را پایین آورد و به رو به رویش نگاه کرد. اوه! حتی متوجه نشد که بیشتر راه را آمده اند! حالا دیگه تقریبا نزدیکی های دروازه ی شهر بودند.

برای لحظه ای برگشت و به پشت سر نگاهی انداخت و با خود، در دل گفت: خداحافظ شهر زیبا، بل ریتا!

اما تانیا نمی دانست که ماجرا های بل ریتا به همین جا ختم نمی شود!

او هنوز به هشدار کتاب توجه نکرده بود!

" مادر باز می گردد

به انتقام خون سیاه فرزندش باز می گردد

خطاب به وارث سیب ها راز ها را بر ملا می کنند! "


romangram.com | @romangram_com