#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_78

مرد شفا بخش به آن ها گفت که در ازای کمکی نه چندان زیاد به او، می توانند چند روزی را که می خواهند توی بل ریتا بمانند توی خانه ی او بگذرانند. واقعا که پیشنهاد وسوسه کننده ای بود!

خب این طبیعیست که آن ها بعد از چند لحظه مشورت پیشنهادش را قبول کنند!

بعد از این ها همه با هم به سمت ساختمان کوچک کنار شفا خانه رفتند، جایی که خانه ی مرد شفا بخش بود.

همگی باهم روی صندلی ها کنار هم نشسته بودند و به هم نگاه می کردند! وضعیت خیلی جالبی بود!

تا اینکه مرد شفا بخش دستش را جلو آورد و گفت: آیسن هستم.

به نوبت با او دست دادند و با اسامی جعلی شان خودشان را به او معرفی کردند.

تانیا: بلا

کاترین: آیلا

کریستین: هگما

آیسن گفت: خوشبختم.

با هم گفتند: ما هم همین طور.

بعد از چند لحظه سکوت آیسن پرسید: خواهر و برادرین؟

کاترین پاسخ داد: بله

آیسن: اهل کدوم شهرین؟

فکر اینجایش را نکرده بودند! بعد از کمی من و من کاترین گفت: ه... هرینا


romangram.com | @romangram_com