#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_77

با شک لیوان را از دستش گرفت و به مایعات داخلش نگاه کرد، مایعی غلیظ به رنگ یشمی! خب حداقل ظاهر وسوسه کننده ای داشت!

تانیا با خود گفت: به نظر که خوش مزه می رسه! بزار امتحان کنم.

با شک و آهسته آهسته لیوان را به سمت لبش برد. به محض ورود مایع یشمی رنگ به دهانش، همه آن را بیرون ریخت.

با فریاد گفت: مزه ی ماهی تازه و میوه ی شش سال مونده می داد!

مرد شفا بخش با دیدن این عکس العمل از جانب تانیا ابرویی بالا انداخت و گفت: انتظار نداری که شربت سیب به خوردت بدم! هر دارویی بد مزه است! متاسفانه باید تا آخرشو بخوری!

با تصور مزه ی چندش آور دارو حالت تهوع با دلش چنگ انداخت.

*****

هنوز هم با تصور مزه ی چندش آور دارو معده اش به هم می پیچد!

درست و کامل به یاد می آورد که بعد از خوردن دارو حدود هفت لیوان آب خورد تا مزه ی دارو را از بین ببرد! حالا مگر مزه اش می رفت!؟

موقع خروج از شفا خانه ی شهر، مرد شفا بخش جلو یشان را گرفت و به آن ها گفت پیشنهاد خوبی برایشان دارد! البته یک پیشنهاد وسوسه کننده!

چرخه ی سرنوشت می چرخد و می چرخد.

تاریخ تکرار می شود.

و مادری تشنه از خون فرزند به پا می خیزد.

کدام مادر؟

کدام فرزند؟


romangram.com | @romangram_com