#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_76
بعد از رد کردن قسمت بازاری شهر به مناطق مردم نشین رسیدند. کلبه های چوبی، سنگی و گلی صد تا صد تا کنار هم دیگر به چشم می خوردند. زنانی که به سمت چاه های آب رو به روی خانه شان می رفتند تا برای خانه شان آب ببرند.
این طور زندگی برای تانیا عجیب بود. او تا به حال پایش را هم توی شهر رو به روی قصر نگذاشته بود. این کار ممنوع بود همه ی شاهزاده ها تمام عمرشان را باید داخل دیوار کشی های قصر می ماندند. البته نا گفته نماند مادر و پدرش تنها کسانی بودند که این قانون را زیر پا گذاشتند.
تنها یک راه برای خروج از قصر وجود داشت و آن هم راه جنگلی بود. همان راهی که تانیا روز حمله از آن به بیرون فرار کرده بود. البته کسی هم جرئت نداشت از آن راه از قصر خارج شود. چون همیشه می گفتند که موجودات تاریکی توی جنگل وجود دارند و آن موجودات فقط و فقط به خاطر جادوی گردن آویز به قصر حمله نمی کنند!
دست پیش برد و گردن آویز را از زیر لباس خاکی و مندرسش لمس کرد. حتی لمس کردنش هم به او آرامش می داد. گوهر آتشین دریاچه ی خون توی قاب گردن آویز به او آرامش می داد، به او قدرت می داد.
دست از فکر کردن به این موضوعات برداشت و به مسیر رو به رویش نگاه کرد، مثل اینکه زیاد نمانده تا به شفا خانهی شهر برسند.
فصل بیست و چهار: پیشنهاد!
تقریبا می توانست بگوید با شکوه ترین بنای شهر شفا خانه اش بود. دیوار ها از سنگ های صیقل داده شده ی آبی رنگ ساخته شده بود، در ها از چوب های مارپیچی شکلی به رنگ بلوطی ساخته شده بود. سنگ هایی که کف ساختمان را پوشانده بود سفید بود.
با سقلمه ای به خود اومد و به رو به رو نگاه کرد. مردی با لباس های خاکستری رو به رویشان ایستاده بود و با دقت به آن ها نگاه می کرد.
تانیا در کنار احوالات بدش به گرمی پرسید: شما شفا بخش شهر هستید؟
توجه مرد به تانیا جلب شد و با لحن بی روحی گفت: بله
****
بعد از معاینه شدن توسط شفا بخش، مرد "چند لحظه منتظر بمونیدی" گفت و از در خارج شد.
تانیا چهره اش را جمع کرد: این شفا بخش... یه جوری نیست ؟
کاترین با صدای آرامی پاسخ داد: آره منم حس می کنم مثل اینکه زیاد از ما خوشش نمی یاد!
حرف کاترین با ورود شفا بخش به اتاق قطع شد. مرد به سمت تانیا آمد و لیوان چوبی ای را که در دست داشت به سمتش گرفت و گفت: بخور !
romangram.com | @romangram_com