#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_74

کریستین دهان به اعتراض باز کرد: اما...

تانیا حرفش را برید و گفت: هیچ امایی در کار نیست... به حرکت ادامه می دیم.

کریستین در دل گفت: لجباز!

*****

کنار هم رو به روی دروازه ی سنگی و زیبای شهر ایستاده بودند.

بالای دروازه ی کنده کاری شده، تابلوی" به بل ریتا خوش آمدید " با دست خط زیبایی نوشته شده بود.

به تانیا و کاترین نگاهی کرد ...

کاترین باز هم چهره هایشان را تغییر داده بود. حالا چشم و موی هر سه شان طلایی رنگ بود. موها و چشم های طلایی رنگ تانیا تداعی گر دریاچه ی خون بود. همان زمانی که موی سیاه و چشمان سبزش هر دو طلایی رنگ شده و با قدرت و سرعت حیرت آوری با رگشاد مبارزه می کرد.

ناگهان تانیا گفت: من... من... حس زیاد خوبی به این شهر ندارم... خطرو حس می کنم!

کاترین: خطر؟

تانیا: بله!

کریستین تکذیب کرد: ولی به نظر من که اینجا شهر آرومی به نظر می رسه!

تانیا می خواست مخالفت کند: اما...

کریستین حرفش را برید و گفت: هیچ امایی در کار نیست... به حرکت ادامه می دیم.

کریستین شاد از اینکه حرف تانیا را به خودش پس داده نیشخندی زد.


romangram.com | @romangram_com