#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_73
پرسید: کاترین... حالت خوبه؟
صدای ضعیف و همیشه مهربان کاترین به گوشش رسید که گفت: آره... خوبم.
ناگهان پای تانیا به چیزی گیر کرد و به شدت توی آب سرد افتاد. از شدت سرمای آب حس می کرد که ریه هایش در حال منفجر شدن هستند!
دست نرم کاترین را حس کرد که دستش را گرفت و بلندش کرد. از سرما می لرزید و دندان هایش به هم می خورد و تق تق صدا می کرد.
کاترین تانیا را به خودش تکیه داد و با صدای مهربانش گفت: یکم دیگه مونده!
با خودش فکر کرد: این کاترین مهربون می تونه اون دختر بی رحمی باشه که با چشمانی که نفرت ازش می بارید نگهبانان تاریک رو از بین می برد؟
در جواب خودش گفت: نه! البته که نه! کاترین واقعی اینه!
فصل بیست و سه: اینجا، بل ریتا
سه روز... سه روز گذشته... سه روز از حمله ی وحشیانه و درد آور نگهبانان تاریک به آن ها گذشته. کریستین و کاترین آسیب زیادی ندیدند، اما تانیا... تانیا به شدت بیمار شد.
متاسفانه تا نزدیک ترین شهر هم حدود دو شبانه روز فاصله داشتند، هیچ کاری از دست کریستین یا کاترین بر نمی آمد.
درست است که کاترین یک شفا بخش بود ولی حالا که ضعیف تر از قبل شده بود به طرز عجیبی دیگر قدرتی در زمینه ی شفا بخشی نداشت، البته فعلا... اگر به شهر بمی رسیدند همه ی مشکلاتشان بر طرف می شد.
با این وضع و اوضاعی که تانیا داشت کریستین امید داشت تا حداکثر چهار روز دیگر بتوانند به شهر برسند!
چون وضع تانیا زیاد خوب نبود مجبور بودند از جاده های محلی عبور کنند و دیگر نمی شد از مزارع و یا مراتع جنگی استفاده کرد.
کریستین نگاهش را روی تانیا گرداند: میخوای استراحت کنیم بعد دوباره حرکت کنیم؟
تانیا در حالی که خم شده بود و با کمک کاترین حرکت می کرد گفت: نه... نیازی نیست... همین طور هم از برنامه عقب افتادیم، نباید به خاطر من این همه وقت تلف کنیم.
romangram.com | @romangram_com