#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_68

- به انتقام از هم سفرانم

سفت تر و سفت تر

- و این هم از طرف الهه ی من، سالازیای پاک

و در نهایت قدرت دستش مشت شد.

نا گهان انفجاری صورت گرفت و نور سرخ رنگ همه جا را در بر گرفت. چشم هایش را بست تا از شدت نور آسیب نبیند. بعد از چند لحظه نور کم تر و کم تر و در آخر خاموش شد و با باز کردن چشم هایش و نگاه کردن به جایی که قبلا رگشاد آنجا روی زمین افتاده بود تنها مقداری ماده ی چسبناک و خاکستری رنگ دیده می شد.

همه ی دریاچه در سکوت بود تا ناگهان با صدای کاترین به خودش آمد و چشم از آن ماده برداشت. کاترین در حالی که جیغ می کشید به سمتش می دوید: آره تو تونستی! بدون کمک ما! آفرین! آفرین!

همان موقع حس کرد آن حس قدرت زیاد رفته رفته نابود می شود، با چشم خودش دید که تره ای از موهایش که جلوی دیدش را گرفته بود دوباره به رنگ سیاه خودش در آمد، برای لحظه ای چشم هایش تار شد، و کم کم تمام حس قدرت از بین رفت و جایش را به ضعفی آزار دهنده داد. ضعفی که باعث شد روی سطح دریاچه زانو بزند.

کاترین با سرعت بیشتری دوید و جلویش زانو زد.

کاترین: تانیا چشم هات و موهات دوباره به رنگ خودشون برگشتن، چه اتفاقی برات افتاد؟ چطور این همه قدرت رو به دست آوردی؟

زمزمه کرد: نمی دونم، هیچی نمی دونم!

*****

فصل بیست و دو: بازگشت خون

همه چیز به سرعت اتفاق افتاد...

لرزش عجیب دریاچه

شکسته شدن سد نامرئی


romangram.com | @romangram_com