#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_67
با غضب قدم به سمت صندوقچه ی کوچک وسط دریاچه برداشت.
به صندوقچه که رسید کمی مکث کرد و بالاخره درش را باز کرد...
گوهری زیبا و پر از قدرت، لبریز از آرامشی پر از نیرویی نهفته، قرمز آتشین و نارنجی و زرد و طلایی که درون جسم دایره ای شکلش می سوخت و شعله می کشید، می سوخت و شراره می کشید.
می توانست برای بار دوم سرد و گرم شدن گردن آویز را روی پوستش حس کند، با شیفتگی دست به سمت گوهر برد و در دستش گرفت، دستش گرم شد و وجودش لبریز از آرامش و قدرت.
گردن آویز را از گردنش جدا کرد و روی سطح دریاچه گذاشت، طلایی گردن آویز و نقره ای گوهر باد ها هر دو می درخشیدند.
گوهر آتش را به گردن آویز نزدیک کرد و در قالبش در کنار گوهر باد ها قرار داد، گردن آویز گویی آرام شده باشد و از رسیدن دومین گوهر هم شاداب باشد ساکت و مسکون شد و دمایش به حالت طبیعی برگشت.
گردن آویز را دوباره به گردن کرد و برگشت و به پشتش نگاه کرد، با از بین رفتن حلقه و قدرت های جادویی رگشاد کاترین و کریستین هم از دست آن طناب های مار مانند نجات پیدا کرده بودند.
و حالا تازه کار او با رگشاد شروع شده بود...
قدرتی بی اندازه در جدال با تنی خسته و بی قدرت
سرنوشت چه رقم زده؟
با قدم های شمرده شمرده و آرام به سمت رگشاد رفت که هنوز هم روی زمین افتاده بود، دست راستش را بالا آورد و کم کم آن را مشت کرد. با سفت شدن دست تانیا انوار طلایی با سرعت و قدرت بیشتری به دور رگشاد پیچیده شدند و فشار بیشتری به او وارد کردند.
تانیا فریاد کشید: به انتقام از مردم این شهر
دستش سفت تر شد .
- به انتقام از من، وارث این گوهر
سفت تر
romangram.com | @romangram_com