#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_66
من برای چشیدن طعم مرگ به اینجا نیومدم، اومدم تا به تو بفهمونم مرگ برای تو تلخه، اهریمن تاریک.
با اشاره ای از جانب تانیا انوار طلایی رنگ دور دست و پای او سفت تر شدند و بعد تنها صدایی که شنیده می شد صدای زوزه های درد آلود رگشاد بود.
در آن روز، در آن ماه، در آن سال، در محوطه ی دریاچه ی خون، تانیا و سالازیا در هم آمیخته بودند و برای شکست دشمن مشترک می جنگیدند.
در تاریک ترین قسمت نا امیدی نور امید همچون ستاره ای درخشید.
با خونسری به رگشادی که روی دریاچه اش از درد پیچ و تاب می خورد نزدیک تر شد، جلویش زانو زد و آن حلقه ی نقره ای را از دست چپش بیرون کشید و دوباره ایستاد. تصاویر گنگ بیشتر و بیشتر از جلوی چشم هایش می گذشت.
هرج و مرج
سر و صدا و شلوغی
مردمی که وحشت زده به هر سو می گریختند
زنانی که بچه به بغل می دویدن تا کودکشان را نجات بدهند
کسانی که به رگشاد بی رحم التماس می کردند زندگی خانواده هایشان را نگیرد
با دیدن این تصاویر نفرت مثل مذاب جوشانی درون تانیا جوشید.
حلقه را سفت در دست فشرد و با فریاد به رگشاد گفت: خیلی پستی، چطور تونستی؟ چطور تونستی بدون ذره ای احساس این همه آدمو نابود کنی؟
و با دست به محفظه های شیشه ای پر از آدم اشاره کرد.
ادامه داد: امروز، اینجا، دریاچه ی خون و تو... تو جادوگر پست رو به نام سالازیا، الهه ی پاک و به انتقام از مردم شهر راستی نابود خواهم کرد.
حلقه را به بالا پرتاب کرد و با اشاره ای حلقه با صدای بسیار مهیبی در هوا منفجر شد و قدرت های رگشاد جادوگر برای همیشه خاموش شد.
romangram.com | @romangram_com