#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_63

بعد از این حرف دستش را به سمت تانیا بالا آورد و آن ها را به مبارزه طلبید.

تانیا خنجرش را کشید و گفت: البته! ما برای همین اینجاییم.

همین موقع کاترین و کریستین هم همین کار را تکرار کردند.

با نیشخندی نظاره گر آن ها و خنجر های درون دستشان بود. گفت:

نه! نه! یاران وفادار شاهزاده!

بعد از این حرف انگشت اشاره اش را کمی خم کرد. به محض این کار خنجر کاترین و کریستین از دستشان به بیرون پرتاب شد و در فاصله ی زیادی ازخودشان روی سطح دریاچه افتاد و به سرعت طنابی بلند و محکم مثل ماری سمی به دورشان چرخید و محکم اسیرشان کرد. با اشاره ای دیگر کاترین و کریستین به زانو در آمدند.

رگشاد با نیشخند آزار دهنده اش: من جنگی انفرادی و تن به تن با شاهزاده تانیا رو بیشتر می پسندم تا جنگی نا برابر و سه به یک، اصلا منصفانه نیست، درسته شاهزاده؟

کلمه به کلمه ی حرف هایش با طعنه و تمسخر همراه بود. خیلی خوب می دانست تانیا به تنهایی در مقابل جادوی قدرتمندش هیچ کاری نمی تواند بکند، جادویی که حالا منبع قوی تری برای تغذیه پیدا کرده بود.

تانیا معترض و به دنبال ذره ای انصاف و عدالت در وجود رگشاد گفت: اما رگشاد این منصفانه نیست تو جادویی داری که ازت محافظت می کنه، ولی من چی؟ من فقط بر قدرت خودم متکی ام!

رگشاد با نیشخندی نظاره اش کرد و گفت: اوه! نه! نه! نه! شاهزاده ی من اشتباه نکن! تو جادو داری! جادوی تو همون گردنبندیه که به گردن داری!

تانیا چشمانش را تنگ کرد: اما این گردن آویز که کامل نیست!

رگشاد: این دیگه مشکل توئه نه من شاهزاده!

با خشم دندان هایش را به هم فشرد و سعی کرد میل به حمله را در وجودش کاهش بدهد. این " شاهزاده" گفتن های رگشاد اعصابش را بهم می ریخت.

رگشاد: نمی خوای شروع کنی شاهزاده؟ من وقت زیادی ندارم!

با خشمی که در لحن و صدا مشهود بود گفت: البته جادوگر!


romangram.com | @romangram_com