#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_53
دستش را به سرعت رها کرد و دست به خنجرش برد و بیرون کشیدش.
در جواب نگاه های متعجب کاترین و کریستین، و نگاه های وحشت زده ی کودک از میان انگشت هایش گفت: منبع خطر این بچه اس ازش فاصله بگیرین!
کاترین پرسید: تانیا چی می گی این فقط یه بچه ی کوچیکه! کاری به ما نداره مثل اینکه گم شده!
و رویش را از تانیا گرفت و به سمت بچه برگرداند.
کریستین هم طبق معمول سری از تاسف تکان داد: کاترین راست می گه این یه بچه ی کوچیکه چه آزاری ممکنه داشته باشه؟
تانیا: ولی... ولی من مطمئنم
کاترین سری به تاسف تکان داد و گفت: خیلی بد بینی تانیا
و به کودک نزدیک تر و نزدیک تر شد. کریستین هم به دنبال خواهرش رفت.
انگار که اصلا صدای او را نشنیده باشند.
زیر لب زمزمه کرد: نه... نه نزدیک تر نرید خواهش می کنم.
حدود دو قدمی آن دختر بچه که رسیدند گریه ی دختر بچه قطع شد و دستش را از روی صورتش برداشت و از جایش بلند شد. با چیزی که دید جیغ بلندی کشید و کاترین و کریستین که انگار بالاخره به خودشان آمده بودند هم با دیدن صورت دخترک خنجر از غلاف کشیدند.
صورت دختر به سفیدی برف بود و چشمانش به سرخی خونی که آتشی درش به پا بود. و از همه بدتر دو دندان نیش خیلی بلند که توی صورتش به شدت خود نمایی می کرد.
خون آشام
تانیا فریاد زد: اون یه خون آشامه!!
و فریاد های خفه از حیرت کاترین و کریستین را هم شنید.
romangram.com | @romangram_com