#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_5
سری تکان داد و گفت: می تونی بری.
آیک عقب گرد کرد و از محدوده ی دید تانیا خارج شد.
ایلسا و تانیا وارد اتاق تانیا شدند. تانیا پشت میزش نشست و ایلسا را هم دعوت به نشستن کرد.
_ شروع نمی کنی ایلسا؟
_ حوصله ی شنیدن یک داستانو داری؟
_ هر چیزی که به اون موضوع ربطی داشته باشه.
" هزاران هزار سال پیش در سرزمین الهه ها از پیوند دو الهه دختری به دنیا آمد که در سرتاسر سرزمین الهه ها خاص بود. هر الهه قدرت کنترل یک چیز را داشت ولی این الهه ی خاص قدرت کنترل چهار عنصر اصلی طبیعت ( آب، باد، خاک و آتش) را داشت، پدر و مادرش او را سالازیا نامیدند، سالازیا سالیان سال به خوبی و خوشی زندگی کرد تا زمانی که سنش به بیست سال زمینی رسید اهریمنی تاریک که او را به نام ارباب تاریکی ها می شناختند به سرزمین آن ها حمله ور شد و اکثر الهه ها را از بین برد اما سالازیا جان سالم به در برد. او به زمین گریخت ولی نمی دانست چگونه باید در زمین زنده بماند. او برای زندگی پنج سرزمین را هدف قرار داد. او از چهار سرزمین اول با همه ی خطراتش گذشت و از هر چهار سرزمین گوهری را ربود و برای خود برداشت هر گوهر نماد یکی از چهار عنصر بود، وقتی سالازیا به سرزمین پنجم رفت پادشاه آن سرزمین به او پیشنهاد ازدواج داد و سالازیا هم پذیرفت، سالازیا از مرغوب ترین فلز آویزی ساخت و چهار گوهر را در آن کار گذاشت هر زمان که سالازیا گردنبند را به گردن می انداخت هر چهار گوهر به طرز عجیبی می درخشیدند. پادشاه سرزمین، سرزمینش را سرزمین چهار عنصر نامید. آن ها صاحب یک دختر و یک پسر شدند، دختر آن ها صاحب قدرت باد ها شد ولی پسرشان هیچ. سالها این قدرت در دختران آن خاندان جریان پیدا کرد تا همین حالا که تنها یک دختر از آن خاندان باقی مانده است "
ایلسا یک نفس حرف زد ولی تانیا هنوز ارتباط این داستان رو با اون موضوع مهم و سری درک نکرده بود.
ایلسا با زیرکی گفت : من فکر می کردم زود تر متوجه بشی تانیا!
تانیا هم با گیجی پرسید : چیو؟
ایلسا آرام گفت : اون دختر که از خاندان سالازیا باقی مونده تویی، این موضوعی بود که با مشاور بر سرش بحث می کردیم.
تانیا با دودلی پرسید : من... اون دخترم؟
ایلسا: بله تو.
romangram.com | @romangram_com