#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_48
از جا بلند و شد و ایستاد. دور خود چرخید و به عقب نگاه کرد تا شاید منبع صدا را پیدا کند.
- تانیا... تانیا ی عزیزم
گیج شده بود و همین طور دور خود می چرخید.
با آخرین چرخش در پشت سر زنی را دید که خیره نگاهش می کرد.
ترسید و یک قدم عقب رفت
موهای طلایی و چشمان آبی اش می درخشید، پوستی سفید داشت و با معصومیت به تانیا نگاه می کرد. دامن بلند لباس تمام سفیدش که از این فاصله هم می شد نرمیش را حس کرد در اثر نسیم خنک و ملایم پشت سرش به پرواز در آمده بود.
بدون تکان دادن به لب هایش گفت: تانیا ی من... تانیا ی عزیزم... دختر من
و قطره اشکی از چشمش پایین افتادو راهش را بر گونه ی زن باز کرد.
با بی حالی زیر لب زمزمه کرد: مادر؟ تو مادر منی؟
زن همچنان که با لب های بسته و نگاه آبی اش تانیا را برانداز می کرد گفت: دخترم، دختر عزیزم!
به حرف هام گوش کن.
تانیا قدمی نزدیک شد و پرسید: تو واقعا کی هستی؟
- از گوهری که در اختیار داری به سختی محافظت کن، دشمن نزدیکته. خیلی نزدیک و من ازت یک خواسته دارم، اینکه به جزئیات دقت کنی! دشمن و دوست رو بشناس. خواهش می کنم. تو در خطری عزیزم!
تانیا با باور اینکه زن پیش رو مادرش است، گفت: این حرفا یعنی چی؟ دشمن کیه؟ کجاست؟ بهم بگو.
- شرافت رو حفظ کن، شرافت...
romangram.com | @romangram_com