#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_47

من مرگ هستم

تا آخرین نفس به دنبالتم

من مرگ هستم

شدت درد درون قلبش به آخر رسید و مجبورش کرد از سر درد جیغ بکشد.

مرگ و مرگ

خوب حس کن

من مرگ هستم

و قهقه ای شیطانی

حس می کرد نفسش بریده بریده شده و قلبش دیگر نمی تپد

از حالت نیمه هشیار خارج شد و بیهوش شد و دیگر نتوانست اشکال مبهم قرمز و خاکستری را ببیند.

- تانیا... تانیا

صدایی به نرمی ابریشم اسمش را صدا می زد

- تانیا... تانیا ی من

چشم گشود و نگاه تاری به اطراف انداخت.

دشتی بزرگ و بی نهایت سرسبز با درختان زیاد و گل های سفید، روی علف های سرد و مرطوب دراز کشیده بود.


romangram.com | @romangram_com