#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_44
بوته ها به سرعت کنار رفت و از میان آن ها موجودی با قد و هیکل انسان صورت به شدت سفید، دو شکاف اریب به جای بینی، چشم های تماما سیاه و دهانی بدون لب و زخمی تیره و بد شکل روی صورتش بیرون آمد.
محافظ جنگل ممنوع!
هر سه خنجر به دست عقب عقب رفتند. تانیا با بهت خیره به صورت بد شکل محافظ بود، صدایش بریده بریده شد: این امکان نداره م ... من ... خودم ... تو رو نابود کردم.
با همان صدای گوش خراش همیشگی گفت: امکان داره شاهزاده کوچولو، امکان داره! اوه فکر کردی من نابود میشم؟ یک محافظ آسیب پذیر به چه درد ارباب می خوره؟ در ضمن دفعه ی بعد که خواستی نابودم کنی با خنجر این کارو نکن.
کمی مکث کرد و با پوزخندی حرفش را تمام کرد: من از خودم نابود می شم، فقط از خودم.
هر سه نگاه ترسیده ای به هم انداختند و دوباره به آن موجود نگاه کردند.
به خوبی می دانستند این حرفش یعنی مبارزه طلبی!
تانیا با شجاعتی پوشالی گفت: اگر تو این طور میخوای ما هم می جنگیم ما با هم و در کنار هم خیلی ها رو شکست دادیم تو رو هم شکست می دیم.
کاترین و کریستین که از حرف های تانیا جرئت گرفته بودند یک قدم جلو تر آمدند .
قهقه ای تصنعی سر داد و گفت: اگر منظورت از شکست دادن، گول زدن اون شاه احمق یا نجات پیدا کردن از دست اون محافظ ضعیف دره ی زمانه باید بگم... مبارزه هنوز هم ادامه داره... شاهزاده.
دهانش را باز کرد و آماده پرتاب اسید شد.
شروع کرد به ترشح اسید های مرگبار و باز هم تنها کاری که امکان داشت این بود که جای خالی بدهند و از خودشان محافظت کنند. همان یک ذره امیدی هم که داشتند با حرف هایش نابود شد.
تانیا فریاد زد: کاترین مراقب باش!
کاترین به موقع از جلوی اسید کنار رفت و مرگ از فاصلی ی چند اینچی صورتش گذشت و رد شد.
هنوز هم داشت این طرف و آن طرف می رفت و جای خالی می داد، که فریادی از سر درد حواسش را پرت کرد. نگاهی به سمتی که صدا از آن طرف اومده بود انداخت و کریستین را دید که دست چپش را توی دست راستش گرفته و سعی دارد از روی زمین بلند شود.
romangram.com | @romangram_com