#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_43
تا اینکه مردم سرزمین چهار عنصر از نجات شهر و مردمش نا امید شدند و این همان چیزی بود که او می خواست پس دگر بدون مزاحمت کاری که می خواست را به انجام رساند.
او در شهر گودال بزرگی ایجاد کرد و خون تمام مردم را در آن ریخت و آن مکان شوم را دریاچه ی خون نامید.
او پیکر بی خون مردم را هر کدام را در محفظه ای شیشه ای گذاشت تا اگر کسی به دریاچه آمد با دیدن آن ها درس عبرت بگیرد.
البته ناگفته نماند گفته شده با از بین بردن شئ خاص آن آدم پست نابود شده و شهر دوباره به شکل اول خود باز می گردد.
باشد روزی که نابود کنیم این آدم بی رحم و پست، رگشاد شرور را.
تانیا پرسید: تموم شد؟
کاترین پاسخ داد: آره
تانیا آهی کشید: درست می گفتی واقعا وحشتناکه، نمی دونم چرا ولی دلم خیلی به حاله اون دیوانه های دره ی زمان می سوزه و همینطور قربانی های جنگل ممنوع و این مردم بیچاره ای که مجبورن اونقدر صبر کنن تا به فرض محال کسی پیدا بشه و زندگی دوباره ای بهشون ببخشه.
کریستین: احساس می کنم این اسم، رگشاد برام آشناست انگار قبلا جایی شنیدمش.
تانیا با مرور بر حرف هایش فهمید که با آن ها زیادی گرم گرفته است. شراکت با آن ها دو سر سود بود. هم فنون مبارزه را آموخت هم خود را از خطر بیمه کرد و هم چیزی را از دست نداد. آن ها دنبال انتقامشان بودند پس کاری به تانیا و گردن آویز نداشتند.
فصل چهارده: محافظ باز می گردد
همه مشغول کار خودشان بودند. سکوت حاکم بر فضا حالت عجیبی پیدا کرده بود. حالتی خفقان آور و تنگ.
افکارشان با صدای خش خشی قطع شد.
خش خش از بوته های پشت سر می آمد هر سه سر به آن سمت برگشت و دست ها به خنجر ها نزدیک شد.
خش خش قطع شد... چند ثانیه سکوت غلیظ و...
romangram.com | @romangram_com