#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_41

تانیا کمی فکر کرد و سریع گفت: فهمیدم!

کریستین نگاه بی حوصله ای انداخت: چیو؟

تانیا: راه فرار! نقشه ی احمقانه ایه ولی عملی هست!

کاترین با حالتی کنجکاو در یک کلمه پرسید: خب؟

تانیا با نیشخندی به سربازان خیره شد: آه! دلم به حال نگهبانان بیچاره می سوزه که باید برای فرار ما به شاه عزیزشون جواب پس بدن.

و خنده ای شیطانی کرد و به نگهبانان نگاه کرد.

تانیا از پشت درختان بیرون آمد و کاملا معمولی و سوت زنان از عرض جاده گذشت، نگاه مشکوک نگهبانان را روی خودش حس می کرد. براساس نقشه، کریستین از تیر دان تانیا یک تیر با کمان به سمت یکی از درختان پرتاب کرد و همان طور که می خواستند نگهبانان حواسشان به آن طرف جلب شد.

نگهبان: صدای چی بود کایا؟

نگهبان دیگر: نمیدونم بایا.

بایا: من می رم یه سرو گوشی آب بدم

همان طور شد که میخواست. به سمت درختان محدوده ی او آمد. نزدیک به درختی که تانیا پشتش پنهان شده بود، رسید که تانیا با چوبی کلفت و محکم به او نزدیک شد.

تا خواست چیزی بگوید با چوب محکم ولی بی سر و صدا زد پشت سرش، از شدت ضربه دست خودش هم به ذق ذق افتاد.

به عنوان علامت تک سوتی زد

چند دقیقه به همین منوال گذشت تا صدای کایا نگهبان دوم به گوش رسید: بایا چی شد؟ بایا!

با صدای بلند پوفی کرد و به آن سمت راه افتاد. قبل از اینکه برسد جوری پشت درختان جا به جا شد که اگر به بایا رسید او پشتش باشد. همان طور که می خواست! به تانیا پشت کرد و قبل از اینکه حتی بتواند کلمه ای بگوید با چوب ولی ایندفعه با سرو صدا زد توی سرش. کاترین و کریستین دوان دوان سر رسیدند.


romangram.com | @romangram_com