#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_40

هر سه به ترتیب جلوی تخت پر زرق و برق شاه ایستادند و تعظیم کردند

شاه با حالت خوشحالی گفت: اوه فرزندانم، چه امر مهمی باعث شده به تالار قدم گذارید؟

تانیا با حالت چابلوسانه ای که از آن تنفر داشت گفت: سرورم، به راستی شهر زیبایی دارید در همان دیدار اول از شهر به نظر ما خیلی زیبا می آمد و افسوس که نگهبانان آمدند و ما را به محضر شما رساندند. ما درخواستی از شما داشتیم سرورم می خواهیم از شهر شما دیدن کنیم، بسیار مشتاق هستیم، سرورم این اجازه را صادر می کنید؟

شاه با لبخند پهنی سر تکان داد: البته! البته! هر چه شما بخواهید در اختیار شماست.

تانیا در حالی که سرش را پایین می انداخت گفت: بسیار متشکرم

هر سه عقب عقب به سمت در رفتند و از آن خارج شدند.

فصل سیزده: فرار بزرگ

با کمک همان خدمتکار همیشگی راه خروج را پیدا کردند و بعد از گذر از باغ بسیار بزرگ قصر و دروازه ها نفس راحتی کشیدند. راهی که به دهکده می رسید را در پیش گرفتند و جایی که پیچ آن ها را از دید پنهان می کرد پشت درختان رفتند و از توی کوله هایشان همان لباس های قدیمی را در آوردند و پوشیدند و لباس های قصر را همان جا رها کردند. کاترین هم زحمت این را کشید که چشم های کریستین را مشکی، چشم های تانیا را به همان رنگ سبزی که چشم های خودش بود و چشم های خودش را به رنگ خاکستری در بیاورد. چون وقت کافی برای تغییر چهره یشان نداشتند ، به همان تغییر رنگ چشم راضی شدند. حداقل این طور از خطر نگهبانان در امان بودند. به راهشان ادامه دادند و از میان دهکده گذشتند. به سمت دروازه های دهکده رفتند اما دو نگهبان به شدت درشت هیکل نقرآبی پوش، جلوی دروازه ایستاده بودند. جلو تر رفتند و خواستند از دروازه رد بشوند که هر دو نیزه هایشان را جلوی آن ها نگه داشتند و اجازه عبور ندادند.

کاترین با بهت مشخصی گفت: لطفا راهو باز کنید.

نگهبان سمت چپ: مگه تو نمی دونی شب ماه کامل دروازه ها بستن و کسی اجازه ی خروج نداره؟ فقط با نامه ی شخص شاه اجازه ی عبور داده می شه .

با دست پاچگی گفت: آه! آره! راست می گی فراموش کرده بودیم!

روکرد به تانیا و کریستین و گفت: بریم بچه ها

جهت مخالف دروازه حرکت کردند و پشت انبوه درختان پنهان شدند.

تانیا با حالت متفکرانه ای گفت: احتمالا این دروازه ها رو برای این می بندن که قربانی های انتخابی، فکر فرار به سرشون نزنه.

کاترین پرسید: حالا چی کار کنیم؟


romangram.com | @romangram_com