#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_37
کمی خم شد و گفت: نظر لطف شماست!
شاه اشاره ای به فلوت طلایی میان دستان تانیا کرد : آن فلوت که در دست دارید را به عنوان هدیه ای از طرف من قبول کنید.
تانیا با حالت خشکی گفت: متشکرم سرورم! سوالی داشتم.
شاه با لبخندش گفت: بفرمایید بانو
تانیا مستقیم در چشمان شاه خیره شد: من و برادر و خواهرم چرا به قصر شما آورده شدیم؟
شاه به من و من افتاد و گفت: شما... چون... اه فردا خودتان می فهمید.
*****
این کتاب هم تمام شد.
و کتاب بعدی که برایش لحظه شماری می کرد
شاه یک خدمتکار در اختیار هر کدامشان گذاشت و تانیا هم از خدمتکار خواست او را به کتابخانه قصر ببرد.
از کتابخانه قصر چند تا کتاب برداشت به اتاق رفت. و باز هم هر جا که می رفت رنگ تکراری نقرآبی. دیگر اعصابش از دیدن این رنگ تکراری خورد شده بود. یکی از دلایلی که برایش به کتابخانه رفت همین رنگ نقرآبی بود که کنجکاوی تانیا را تحریک کرده بود. از بین چند تا کتاب جذاب و مختلفی که برداشته بود یکی شان تاریخچه ی هرینا بود که حالا نوبت خواندنش شده بود.
کتاب در هر صورتی باز هم به نظر جالب و جذاب می آمد.
با بی تابی کتاب را باز کرد. چشمش میان فهرست کتاب ، دنبال هر کلمه ی " نقرآبی " می گشت تا اینکه بالاخره دید . به این عنوان رسید:
" رنگ رسمی هرینا، نقرآبی" " چرا رنگ نقرآبی مقدس است + افسانه خواهران و برادر هرینا "
همان صفحه را باز کرد . شروع به خواندن کرد.
romangram.com | @romangram_com