#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_36

تانیا سقلمه ای آرام و نامحسوس به کریستین زد و زمزمه کرد: نگو تغییر دهنده.

کریستین ادامه داد: یه شفا بخش و خیاطه.

شاه به کریستین اشاره کرد: و شما مرد جوان؟

ایندفعه کاترین گفت: کریستین شمشیر زن خوبیه همین طور بسیار شجاعه.

شاه انگار که راضی شده بود ( البته فقط من ، یعنی راوی داستان می دانم که او از اینکه هیچ کدام جادو ندارند خوشحال است .) : آه بلی بلی! بانو کلارینا می شود برایمان کمی فلوت بزنید؟

تانیا کمی خم شد و گفت: البته سرورم.

شاه در حالی که دستش را تکان می داد گفت: خدمتکار! یکی از بهترین فلوت ها را بیاور.

خدمتکار به سرعت بیرون رفت و چند دقیقه بعد با یک فلوت طلایی رنگ برگشت، با ادای احترام فلوت را به تانیا سپرد.

به آرامی فلوت را روی لبهایش گذاشت و با دو دست آن را گرفت و شروع کرد.

شاد زد به یاد شادی های قصر و ایلسا.

غمگین زد به یاد مردمانش و سرزمینش.

ترسیده زد به یاد خطرات این چند وقت.

و در آخر با همه احساساتش زد به یاد همه و همه.

چشم هایش را باز کرد و فلوت را پایین آورد و با دو دست نگاه داشت. تالار در سکوت فرو رفته بود، شاه شروع به دست زدن کرد و کم کم همه به خود آمدند و همین کار را تکرار کردند. شاه در حال دست زدن با حالتی هیجان زده گفت: آه آه بانو کلارینای عزیز عالی بود! عالی بود! درود بر شما.

همه با هم تکرار کردن: درود بر بانو کلارینا


romangram.com | @romangram_com