#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_30

کریستین به سمتش رفت و کمکش کرد بایستد و با هم از مرز شیشه های شکسته که مثل دایره ای بی رنگ در بر گرفته بودشان خارج شدند و به سمت مرز های دره رفتند تا از آن خارج شوند

به محض خارج شدن از دره هر دو نفسی از سر آسودگی کشیدند.

به سمت بوته ای که کاترین را پشتش گذاشته بودند رفتند. کاترین با شنیدن صدای پا خنجرش را بیرون کشید و نشانه رفت، با دیدن تانیا و کریستین خنجر را پایین آورد و نفسی آسوده کشید. با بی حالی مخصوص خودش پرسید: چه اتفاقی افتاد؟ صدا های وحشتناکی از درون دره می اومد.

کریستین در حالی که کمک می کرد تا تانیا کنار کاترین بشیند، گفت: موفق شدیم. گوهر باد ها اولین گوهری بود که درون آویز نشست.

کاترین باز دمش را خارج کرد و گفت: عالیه!

آه بیشتر از چیزی بود که انتظارش را داشت، به علاوه ی ایلسا، مارگوتا، آنجینا بهترین دوستش و خانواده اش، خدمتکارانش، خدمتکاران قصر، آشپز ها، سرنگهبان ها، سربازان، تمامی استادنش در همه ی دروس، کودک، زن، مرد، جوان، پیر، مردم سرزمینش به بدترین شکل ممکن کشته شدند.

ارباب تاریکی ها اکثر مردم را به اسارت گرفت. می خواست آن هایی که زنده ماندند تا ابد دردی بیشتر از مرگ را تحمل کنند ، این دردناک بود ، دره ی زمان نیرویش را تضعیف کرده بود ولی با هر زحمتی بود هر سه از محدوده ی دره بیرون آمدند.

کاترین و کریستین کیف ها را گشتند ولی چیزی برای خوردن نداشتند.

تانیا نگاهی به تابلوی راهنما انداخت: من پیشنهاد می کنم حالا که در نزدیکی یه دهکده هستیم، به اونجا بریم، شما پولی با خودتون نیاوردین؟

کاترین با چهره ی زارش گفت: من که نه

کریستین شمرد: من آوردم مجموعا... بیست و چهار سکه ی طلا و یازده تا سکه ی نقره و شش تا برنز.

تانیا سری تکان داد: خوبه

کاترین: فقط یه مشکلی هست

تانیا پرسید: چه مشکلی

کاترین آرام گفت: مطمئنا ارباب تاریکی ها سربازانشو در همه جا پخش کرده تا به محض دیدن تو دستگیرت کنن و این دهکده هم از بقیه مجزا نیست.


romangram.com | @romangram_com