#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_29

و نه نشانه ای که نشان بدهد تانیا دیوانه شده.

تانیا سالم بود و اولین کسی بود که سالم از این دره بیرون می رفت.

همان صدای گوش خراش گفت: نه! نه! این امکان نداره! چطور...؟

تانیا با لحن مطمئی گفت: تو با نشون دادن افراد دیوانه شده روحیه ی اون ها رو تضعیف می کردی و اونا به همین دلیل باور می کردن به همین سرنوشت شوم دچار می شن. تنها امیده که می تونه همه رو نجات بده.

و با سستی خنجرش را بیرون کشید و به سرعت به سمت سکوی مرمری رفت و خنجرش را در آن فرو کرد.

در بیرون از شیشه ها مردم شروع به کشیدن جیغ های دردناک کردند وکم کم و دانه به دانه خاکستر شدند و فرو ریختند.

صدای گوش خراش فریاد های بلندی از سر درد می کشید و بعد از چند دقیقه همان فریاد ها هم قطع شدکه نشان می داد محافظ نابود شده. محافظ نامرئی.

شیشه های دور و برشان با صدای بلندی شکست و فرو ریخت.

سکوی مرمری به پودری سفید تبدیل شد.

حالا مه خاکستری از بین رفته بود و به جای درخت های بی جان و بیرنگ نهال های کوچکی جایگزین شده بود.

انگار که مکان نفرین شده دوباره متولد می شد.

تانیا روی زمین و مقابل پودر سفید زانو زد و دستش را میانش برد و وقتی دستش را بیرون می آورد گوهری نقره ای در دستش می درخشید.

آویز را از گردنش خارج کرد و روی زمین گذاشت و با احتیاط و آرام گوهر را درون اولین فرو رفتگی از سمت راست گذاشت.

محل اتصال گوهر و آویز مثل خورشید درخشید و گویا گوهر جزوی از آویز طلایی رنگ شد.

تانیا گردنبند را برداشت و دوباره به گردن کرد و به سختی از جایش بلند شد.


romangram.com | @romangram_com