#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_20
بالاخره به جایی رسیدند که از حجم درختان کم می شد و طبیعت سبز تیره و تار می شد و بالاخره مرز جنگل ممنوع! رو به روی آن ها بوته های بیشمار خار های تیز و خاکستری و درختانی به همان رنگ حس بدی به تانیا القا می کرد . حس اینکه هزاران هزار چشم داره سه نفر را تماشا می کند .
کریستین نفس عمیقی کشید و نگاهی به اطراف انداخت : جنگل ممنوع!
تانیا قدمی جلو نهاد و گفت: بسه باید بریم !
پشت سر هم به سمت مرز رفتند اولین قدم را که به داخل مرز برداشتند چشم هایشان ناخوداگاه بسته شد . تصویر یک کشتی که به اعماق آب ها فرو می رفت جلوی چشم های تانیا آمد ، وقتی یکی از سربازان قصر جلوی چشمانش از روی بلندترین برج قصر سقوط کرد و در آخر ایلسا در حالی که وارد اتاقش می شد و خون آلود بود .
چشمانش با فشار از هم باز شد و دید که هر سه دست در دست هم از مرز عبور کردند و درون محدوده ی جنگل ممنوع ایستادند.
کریستین اخم کرد : این دیگه چی بود؟
تانیاسردرگم جواب داد : یه طلسم ! احتمالا باید اثر مرز باشه شاید مرز می خواد به مسافرانش هشدار بده
کریستین: شاید هم نه!
هر سه به بد ترین منظره ی نقاشی خیره شدند ... جنگل ممنوع
تانیا طلبکارانه گفت : ما که نمی تونیم همه ی این جنگل بزرگ رو بگردیم
کریستین زیرکانه گفت : این ما نیستیم که باید دنبالش بگردیم ، محافظ خودش به سراغمون می یاد، کافیه توی جنگل پرسه بزنیم .
*****
کاترین باز هم غرغر کرد: کریس! من خسته شدم!
کریستین زمزمه کرد : ساکت! من یه صدایی می شنوم.
کم کم صدا برای تانیا هم واضح شد . مثل یک زمزمه دردناک بود . بعد تبدیل شد به یک جیغ دردناک ... جیغ هایی پیاپی و گوش خراش که درون سر تانیا زنگ می زد . سرش به شدت سنگین شد .هجوم مایعی گرم را از جانب گوش هاایش حس کرد شک داشت پرده ی گوشش سالم مانده باشد . درد بدی در تمام سرش پیچید ، همزمان با فریاد های دردناک خودش می توانست صدای جیغ های کاترین و فریاد های کریستین را بشنود . ناگهان تیری از میان سرش رد شد و راه ارتباطش با دنیا را قطع کرد و بعد تنها چیزی که دیده می شد تاریکی بود.
romangram.com | @romangram_com