#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_19
*****
فصل شش: به سمت جنگل ممنوع
هر سه از کلبه بیرون آمدند و به سمت اولین مقصد حرکت کردند ، چیز هایی در انتظارشان بود که حتی فکرش را هم نمی کردند.
از بین درختان جنگلی که پشت قصر بود می گذشتند و پیش می رفتند تا جایی که می توانستند از بیراهه ها و فرعی ها می رفتند چون از اینکه سربازان تاریک در جنگل هستند اطمینان کامل داشتند.
و بالاخره سه روز از ترک کلبه گذشت و همسفران همچنان ادامه می دادند . کریستین معتقد بود این جنگل ممنوع بخشی از همین جنگل است و طی چهار تا پنج روز می توان به آن رسید .
کاترین با بی حالی گفت : میشه استراحت کنیم؟
کریستین تایید کرد : منم خسته شدم.
زیر یکی از بوته های تمشک نشستند ، هر کسی به کار خودش مشغول بود.
استراحتشان با سکوتی خفقان آور گذشت.
کریستین در حالی که بلند می شد ، گفت : استراحت بسه. باید هر چه قدر که می تونیم سریع حرکت کنیم.
کاترین غر غر کرد : کریستین من خستم. تو از این راه رفتن های بی وقفه خسته نمی شی؟ ای کاش می شد اسب بخریم .
کریستین در حالی که کوله اش را روی دوشش می انداخت گفت: نه اصلا خسته نمی شم و به تو هم توصیه می کنم خسته نشی و همین الان از جات بلند شی و دنبالم بیای ، در ضمن اگر تو پول خرید اسب رو داری برو بخر ، من که ندارم .
کاترین نفسی فرو برد و دوباره شروع به حرکت ! و همان کار خسته کننده ی راه رفتن با سرعت زیاد !
*****
و باز هم حرکت و حرکت و حرکت و غر غر های کاترین و کریستین و سکوت تانیا !
romangram.com | @romangram_com