#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_18

و اینگونه جست و جوی حقیقی چهار عنصر شروع شد.

کریستین به مدت دو سه ساعتی بیرون بود و به دنبال نقشه می گشت و وقتی برگشت با موفقیت توانسته بود یک نقشه گیر بیاورد.

دوباره دور هم جمع شدند و کریستین نقشه را رو به رو قرار داد.

کریستین در حالی که به قشه خیره بود پرسید : خب شاهزاده می دونی باید کجا دنبال قطعات گردن آویز بگردی؟

تانیا چشمانش را در حدقه چرخاند و از حفظ گفت : دره زمان ، جنگل ممنوع ، کوهستان تاریک ، دریاچه خون ، و غار...غار... آهان غار مرگ... مشکلی پیش اومده؟ چرا اینجوری نگاه می کنید؟

هر دو با چهره های وحشت زده به تانیا نگاه می کردند.

کریستین با بی حالی گفت: هیچ کس تا به حال از این مکان ها زنده بر نگشته.

تانیا با بی خیالی شانه بالا انداخت: خب ما اولین نفریم که زنده بر می گردیم!

کریستین از هم از همان پوزخند های مخصوصش زد.

کاترین به جمع انرژی بخشید : حالا اینو ول کنید ! از این بگذرید ! ما قدرتمندیم و می تونیم از هم دیگه محافظت کنیم.

کریستین باز هم پوزخند زد : منظورت از ما فقط من و تو هست دیگه !

کاترین با حالت گیجی پرسید: یعنی چی؟

کریستین نگاه بی خیالی به تانیا انداخت : فعلا باید به شاهزاده آموزش زنده موندن در شرایط سخت رو بدیم!

******

روز های زیادی از درخت بالا رفتن ها، زمین کندن ها، شمشیر زدن ها، نیزه پرتاب کردن ها، مبارزه ها و دویدن های تانیا می گذشت. روز های سختی که از صبح تا شب مشغول مبارزه بود. کریستین بی هیچ رحمی و بی هیچ استراحتی، تانیا را مجبور به انجام کار های بسیار بسیار سنگین می کرد. اما همه ی این ها به تانیای جدید می ارزید. تانیایی که هزاران مایل با تانیای قبلی فاصله داشت. حالا تانیا دختری هفده ساله با تنها دغدغه اش بود، نجات سرزمینش!


romangram.com | @romangram_com