#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_17
کمی مکث کرد و ادامه داد: اما من به خاطر قابلیت هام، می تونستم رد تو رو حس کنم، تو اینی که الان نشون می دی، نیستی. تو مردم دوستی! حتی برای انتقام گرفتن در قبال دایه ات هم که شده دست به این کار می زنی.
تانیا دم فرو برد، این خواهر و برادر چه چیز را نمی دانستند ؟
کریستین با اعتماد به نفس گفت : من خیلی چیز ها رو می دونم.
تانیا فکر کرد : نکنه اون می تونه ذهن بخونه؟
تانیا اخمی کرد و گفت: اگر هم چنین تصمیمی داشته باشم، فکر نکنم، نیازی به دو همسفر داشته باشم.
کریستین پوزخندی زد: شاهزاده ای که حتی بلد نیست خنجر در دست بگیره و تمام مدت در قصرش در حال چیدن گل های سرخ بوده ، چه شانسی می تونه در مقابل یه اهریمن داشته باشه؟ اگر من نرسیده بودم، اون نیمه مار کوچک می کشتت و از پوستت یه پیراهن درست می کرد!
عصبانیت تانیا فرو کش کرد. نیمی از ذهنش می گفت: اون داره درست می گه!
اما نیمی دیگر می گفت : بهشون اطمینان نکن.
نفس عمیقی کشید و گفت : خیلی خب تو بردی ! اما چه تضمینی می تونه داشته باشه؟ از کجا معلوم که دو روز بعد شما من رو نکشتید؟
کریستین لبخندی زد: آفرین! راستگویی بهترینه ! و درباره ی تضمین. این خیلی واضحه یه پیمان حیات و بعدش جست و جوی ما شروع می شه !
تانیا پوزخندی به کلمه ی ما زد و سری تکان داد .
کاترین از جا بلند شد و بیرون رفت ، لحظه ای بعد با جامی از آب برگشت. جام را به کریستین داد، کریستین دستش را دراز کرد و خنجر تانیا را از کاترین گرفت. خراش کرچکی در بازویش ایجاد کرد و چند قطره از خونش را داخل جام ریخت. کاترین هم همین کار را تکرار کرد.
آبی که رنگین شده بود در دست های تانیا نشست . تانیا به صورت سوالی به کریستین نگاه کرد.
کریستین گفت: بنوشش!
تانیا نگاه چندشناکی به محتویات انداخت و آن را به ضرب سر کشید. خب حداقل مزه ی بدی نداشت!
romangram.com | @romangram_com