#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_16

کاترین لب به سخن گشود : شاید پیدا کردن گردن آویز افسانه ای!

سکوت برای دقیقه ای حاکم بر کلبه شد. تانیا به شدت خندید و گفت: داری شوخی می کنی! من؟ من حتی هفده سال هم ندارم!

کریستین با خونسردی پاسخ داد: یه جادوگر! یه جادوگر خیلی بزرگ اینا رو به من گفت. من حتی از ملاقات شما با پیشگوی قصر هم خبر دارم.

تانیا سکوت کرد و گفت: خب که چی؟

کریستین دست هایش را بر روی زانوانش گذاشت و کمی به جلو متمایل شد : ما ازت یه درخواست داریم.

تانیا: و اون چیه؟

فصل پنج: آغاز جست و جو

کریستین حالت خشکش را حفظ کرد : ما چیزی برای از دست دادن نداریم ، نه پدر و مادری نه خویشاوندی ، ولی یه هدف بزرگ در سر داریم . ما دنبال انتقام مردممون هستیم ، انتقام پدر و مادرمون!

با اینکه تانیا حدس می زد این گفت و گو به کجا ختم خواهد شد ، اما پرسید : این هدف والای شما به من چه ارتباطی داره؟

کریستین چشمانش را تنگ کرد و گفت : ارتباطش به تو! تنها چیزی که تاریکی رو نابود می کنه چیه؟ گردن آویز! و تنها کسی که می تونه از اون استفاده کنه کیه؟ تو! و تنها کسی که هدف مشترکی با ما داره کیه؟ باز هم تو!

تانیا سری تکان داد و گفت : کی گفته که من به دنبال گردن آویزم؟ حالا که شانس آوردم و خودمو نجات دادم، تنها چیزی که دنبالشم، یه زندگی آرومه!

کاترین و برادرش نگاهی خنثی به یکدیگر انداختند و سپس چشم هایشان را به سمت تانیا سوق دادند .

کریستین به صندلی اش تکیه داد و گفت: داری دروغ می گی!

تانیا ابرویی بالا انداخت : ببخشید؟

کریستین هم متقابلا همین کار را تکرار کرد : داری دروغ می گی! تو فکر می کنی خبر ها تنها در قصر نگه داشته می شه؟ زمانی که شورای طلایی تو رو داخل قصر نگه می داشت، تمام مردم از احوالاتت با خبر بودن، این تنها چیزی بود که بهشون دلگرمی می داد که ملکه ی آینده شون در سلامته!


romangram.com | @romangram_com