#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_15

کریستین هم متقابلا غرید : مجبورم نکنید از قدرتم استفاده کنم. سریع به سمت کلبه برید!

با کمی مکث ادامه داد: خیلی حرف ها برای گفتن داریم.

تانیا می خواست به راهش ادامه بدهد ، اما دست کریستین بازوی تانیا را فشرد . تانیا برای لحظه ای از صورت خشمگین کریستین ترسید و بالاجبار تا در کلبه او را همراهی کرد .

کریستین دست به سینه به تانیا خیره بود : ما منتظریم بشنویم چی شاهزاده ی قصر طلا رو به این جنگل کشونده !

تانیا با لحن طعنه آمیزی گفت: یعنی شما نمی دونید؟

کریستین طعنه زد : من ترجیح می دادم کنار مردمم بمیرم تا توی جنگل به وسیله ی یه نیمه مار مونث!

تانیا پوزخندی زد و گفت : فعلا تو جای من نیستی تا بتونی شرایطمو درک کنی!

کریستین با بی خیالی شانه ای بالا انداخت و گفت: هیچ فرقی نمی کنه! تو هیچ جا در امان نخواهی بود، شاهزاده ! تاریکی یک روز پیدات می کنه.

کلمه ی شاهزاده با تمسخر ادا شد . تانیا با خود فکر کرد: تو چی از وظیفه ی بزرگ من می دونی؟

کاترین که تا آن لحظه ساکت بود ، گفت: تو خیلی مشکوکی!

تانیا ابرو هایش را در هم کرد : مشکوک کسانی هستند که تنها توی جنگلی پر از موجودات وحشتناک زندگی می کنن و زور تر از همه خبر تصرف قصر رو می شنون.

بر عکس تفکرات تانیا چشمان آن ها رنگی از عصبانیت نگرفت، تنها غم خالص. صدای آه کشیدن کریستین بلند شد.

کریستین: نمی دونم چرا دارم اینو برای تو تعریف می کنم شاهزاده! شاید برای طبرئه کردن خودم و خواهرم از تهمتت! من و خواهرم و پدرو مادرم یکی از خانواده های کنترل کننده باد در سرزمین بادها بودیم ، زندگی خوبی داشتیم. منو کاترین تنها سیزده سال داشتیم. تاریکی ها قصد حمله به سرزمین آب و باد و خاک و آتش رو کرد. وقتی که سربازان تاریک به ما حمله کردن پدر و مادرمون شجاعانه جنگیدن و کشته شدن ولی ما رو فراری دادن. وقتی از سرزمینمون خارج شدیم به سختی اینجا رو پیدا کردیم و زندگیمونو از سر گرفتیم چون می دونستیم سرزمین چهار عنصر تنها جاییه که تاریکی ها نمی تونه تصرفش کنه. ولی حالا که تاریکی بهمون حمله کرده...

کمی مکث کرد و ادامه داد: ما می دونیم چرا از قصر خارج شدی!

با خونسردی تمام به حرف های آن ها گوش داد و گفت: چه دلیلی ممکنه داشته باشه ؟


romangram.com | @romangram_com