#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_14
کاترین هم سریع خودش را جمع و جور کرد و تا کمر جلوی تانیا خم شد. چشمانش گشاد شد و به او گفت: چرا خم میشی؟
کاترین سریع گفت : بانو شما یک شاهزاده اید و من یکی از مردم معمولی!
تانیا سعی در خونسرد جلوه دادن خودش بود : شاهزاده؟ می دونی داری چی می گی؟
کاترین ایستاد و نگاهی به تانیا انداخت: بله بانو ! شما شاهزاده ی قصر چهار عنصرید .
تانیا با اخم کمرنگی گفت: داری هزیون می گی! کجای سر و شکل من به شاهزاده ها شباهت داره؟
کاترین با زیرکی گفت: من نشان سلطنتی حک شده بر خنجرتون رو شناختم بانو. چرا از من می ترسید؟ من یکی از مردم شمام.
تانیا با کلافگی گفت : اینطور نمی شه! وسایل منو بهم بده.
کاترین با نگرانی گفت : چیزی گفتم که باعث ناراحتیتون شد بانو؟
تانیا به سمت کاترین براق شد: به من نگو بانو!
کاترین با شهامت سر بلند کرد و گفت: وقتی شما از مردمتون به این اندازه می ترسید چه انتظاری از دشمن دارید؟ چرا از خودتون فرار می کنید؟ چرا از قصر خارج شدید؟ نیمی از مردم قصر قتل عام شدند! شما اون موقع کجا بودید؟
تانیا هم صدایش را بالا برد و گفت: این مزخرفاتی که می گی هیچ ربطی به من نداره!
کاترین به سرع دست به جیب بزرگ لباسش برد، در حالی که نشان بزرگ حک شده بر روی دسته ی خنجر را به تانیا نشان می داد ، گفت: اما این نشان چیز دیگه ای می گه! این نشان فقط بر روی اشیای خانواده ی سلطنتی حک می شه ! تنها کسی که از خانواده ی سلطنتی باقی مونده ، کیه؟ شاهزاده ای که تمام مدت در قصرش مخفی بود! شما!
تانیا غرید: وسایل منو بهم پس بده!
وقتی هیچ حرکتی از جانب کاترین ندید، به سرعت به سمت دری که آخرین بار از آن خارج شده بود رفت و خارج شد. چند قدمی بیشتر نرفته بود که کریستین جلویش ظاهر شد . با نیم اخمی گفت : کجا شاهزاده؟
تانیا غرید : به من نگو شاهزاده !
romangram.com | @romangram_com