#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_13

دختر قهقه ای گوش خراش سر داد و گفت: خیلی وقته غذا نخوردم.

تانیا که از حالت خلسه در اومده بود خنجرش را در دست گرفت و گفت: دیگه رنگ غذا رو نمی بینی عجوزه!

هر دو رو به هم گارد گرفته بودند و دور هم می چرخیدند.

چشمان نیمه مار با ولع بر روی تانیا بود ولی چشمان تانیا با نفرت به دختر خیره شده بود.

فصل چهار: همسفران

چقدر ساده فریب خورده بود ، با اینکه در حال امید دادن به خود بود ، اما خوب می دانست که با یک خنجر نمی تواند حریف نمیه مار شود .

موجود نیمه مار به سمت تانیا یورش برد ، تانیا به سرعتروی زمین نشست و با خنجرش کمی از دم مار را قطع کرد ، قسمت قطع شده روی زمین این طرف و آن طرف می پرید . وحشتناک بود ! با تمام وجود دوید و توجهی به شاخه هایی که به صورت و دست هایش کشیده می شدند ، نشان نداد .

ناگهان چیزی قدرتمند او را هل داد و باعث شد به یه درخت تنومند برخورد کند. سرش به شدت به تنه ی درخت برخورد کرد ، او هجوم مایعی غلیظ و گرم را روی سرش حس می کرد. برگشت و دوباره همان موجود وحشتناک را دید که با لبخند کثیفی به او خیره شده بود.

لحظه به لحظه نزدیک تر می شد ، دهانش را باز کرد و تانیا به وضوح توانست دندان های سوزنی زرد و تیزش را ببیند.

تا اینکه در فاصله ی پنج سانتی متری تانیا ناگهان تیغه ای تیز از درون شکمش بیرون زد . خونش به تانیا پاشید.

ناله ای سر داد و به زمین افتاد پشت سرش توانست تصویر تار یک نفر با یه خنجری خونی درون دست ببیند و بعد از آن سرش تیر وحشتناکی کشید و بندش شل شد و چشم هایش بسته.

و تنها چیزی که دیده می شد سیاهی بود.

کم کم هشیاریش را به دست آورد و مثل دفعه ی قبل چشم هایش را با درد از هم باز کرد ، درست مثل دفعه ی قبل با دکور همان اتاق ، درون کلبه ی آن خواهر و برادر مواجه شد . مغزش به سرعت شروع به فعالیت کرد و اتفاقاتی که افتاده بود را به یاد آورد. موجود عجیب و وحشتناک. دویدن تانیا و خزیدن نیمه مار. ضربه دیدن سرش. مردن موجود . کریستین و... و سیاهی مطلق.

از روی تخت بلند شد و به سمت در اتاق رفت و در را بی صدا باز کرد. خانه گرم و راحت و کوچک بود و صد البته تمیز و منظم.

یکی از در ها باز شد و کاترین در حالی که سرش پایین بود از آن بیرون آمد، حواسش به تانیا نبود و معلوم بود درون دنیای دیگری سیر می کند . تا اینکه به رو به روی او رسید و با دیدن پاهایش هل شد و انگار که تازه به خود آمده باشد جیغ کشید، نتوانست تعادلش را حفظ کند، در حال سقوط بود که تانیا دستش را گرفت و مانع از افتادنش شد .


romangram.com | @romangram_com