#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_144
تانیا با خود گفت: چه تضمینی برای زندگی من وجود دارد؟
با شنیدن صدای محافظ، خشک شد: تضمینی که من می دهم قسمم است، من دروغ گو نیستم! " من تضمین می کنم تو از اینجا بیرون خواهی رفت!
سری به تایید تکان داد و ایندفعه قدم هایش را محکم و استوار برداشت. به آخر غار نزدیک می شد، ایستاد. ایندفعه به جای صدای محافظ صدای زنی شنیده شد: اوه! سلام بانو! از دیدنت خوشحالم. خیلی وقت است که مهمان نداشتیم!
تانیا سرش را به اطراف گرداند، صدای محافظ جوابش را داد: چیز خاصی نیست بانو! روح محافظ قبلی است.
صدای زن باز هم شنیده شد: اوه تو به من می گی بی ارزش؟ حداقل من از مهمانانم خوب پذیرایی می کردم! با معما های زیبایم! اما تو فقط چیز های بی ارزششان را می گیری.
صدایش نرم تر شد: بانو! این یک قانون است. او پیشکشی اش را گرفته و حالا نوبت معما های زیبای من است. خب اگر به چند تایی شان پاسخ دهید، گوهر را تسلیمتان می کنیم ولی اگر نتوانستید...
صدایش خاموش شد، تانیا پرسید: و اگر نتونستم؟
صدای زن گفت: متاسفم بانو! اما... مرگ در انتظارتان است.
تانیا نفسش را فرو خورد و پرسید: مرگ در ازای چند معما؟ این عدالت نیست!
صدای زن با بی خیالی گفت: این یک قانونه بانو.
تانیا نفسش را بیرون راند و به عقب برگشت. با چشمانش راه چاره را از کریستین می پرسید. تنها جوابش سر کریستین بود که تکان خورد، آن هم به تایید!
تانیا به سمت دیواره ی غار برگشت: قبول می کنم.
صدای زن با شادی گفت: آره! آفرین! محافظ من شرطو بردم.
صدای بی میل محافظ پس از چند ثانیه غار را در بر گرفت: باشه... تو بردی!
زن جیغ خفه ای از شادی کشید و پس از آن صدای دیگری شنیده نشد. یکی دو دقیقه ای به همین منوال گذشت تا اینکه قسمتی از دیوار غار از جا کنده شد و جلوی پای تانیا افتاد. از میان قسمت کنده شده، سر یک زن با یال ها پنجه های یک شیر نمایان شد.
romangram.com | @romangram_com