#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_133

شما هم شنیدید؟

اما سول او پاسخی دریافت نکرد.

کریستین با صورتی سرخ از سرما به عقب برگشت و با چشمانی که در مرز از حدقه به بیرون پاشیدن بودند، به جای خالی کاترین و تانیا نگاه کرد.

در حالی که خنجرش را بیرون می کشید فریاد زد: اینم یه بازی جدیده؟

با کمی مکث ادامه داد: هر کی هستی، هر چی که هستی، زود اونا رو سر جاشون بزار!

صدای خرچ خرچی آمد که حکایت از جا به جایی برف ها داشت، کریستین به جلوی پا هایش نگاه کرد، نوشته های بدخطی روی برف دیده می شد که می توان تشخیص داد آن را با دست روی برف ها نوشته اند. اما چه کسی؟

کریستین با دیدن نوشته ها، عصبانی به آن ها لگد زد و برف را پخش کرد.

با عصبانیت نوشته ها را برای بار دیگر با خود زمزمه کرد: خودت بیا و پیداشون کن!

مسخره ست!

*****

مدت زیادی بود که کریستین در برف ها سرگردان بود. از طرفی سرمای هوا و از طرف دیگر گم شدن در برف ها، اعصابش را تحریک می کرد.

با دیدن درختی که چند بار از کنارش رد شده بود، فریادی کشید و به برف ها لگد پراند. برای بار صدم سعی کرد از قدرت هوا استفاده کند اما نمی شد که نمی شد.

با غضب زمزمه کرد: شرط می بندم این لعنتی طلسم شده!

در حالی که دور خودش می چرخید و مخاطب ناشناس را صدا می زد، فریادش در برف ها طنین انداز شد: این اصلا بازی خوبی نیست!

و تنها جوابی که گرفت نوشته ی بد خط دیگری روی برف ها بود:


romangram.com | @romangram_com