#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_132

در حالی که نقشه را لوله می کرد با شادی گفت: حتما یکی می خواد دستمون بندازه!

تانیا: اما کاترین! تجربه ثابت کرده این جور چیزا هیچ وقت دروغ نمی نگن!

کاترین چشم هایش را ریز کرد و پرسید: ببخشید! اما کدوم تجربه؟

تانیا خود را سرزنش کرد که نزدیک بود چه ساده ماجراهای کتاب را فاش کند. با تردید پاسخ داد: در کل می گم!

تانیا نقشه را از دست کاترین بیرون کشید و در حالی که به اطراف نگاه می کرد پرسید: ما کجاییم؟

وقتی جوابی نشنید، نفس عمیقی کشید و با لحنی که از آن بدبختی می بارید، گفت: نگید که گم شدیم!

صدای کریستین به گوش رسید: متاسفانه باید بگم، فکر کنم گم شدیم!

تانیا در حالی که به پیشانی اش دست می کشید زمزمه کرد: آخرین چیزی که نیاز داشتم این بود!

به سمت کیفش رفت و آن را برداشت و رو به کاترین و کریستین گفت: همین طور پیش می ریم تا به یه جایی برسیم!

کاترین و کریستین هم کوله شان را برداشتند و حرکت شروع شد.

****

کریستین جلو حرکت می کرد و کاترین و تانیا هم از پشت سر راه می آمدند.

پاهایشان در برف عمیق فرو می رفت و صدای خرچی ایجاد می کرد.

کریستین زمزمه کنان با خود گفت: اوف! خیلی عالیه! گم شدن در برف اونم در حالی...

صدایش با جیغی ممتد قطع شد. کریستین شوک زده سر جا ایستاد، بدون اینکه بر گردد خطاب به کاترین و تانیا گفت:


romangram.com | @romangram_com