#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_130

کریستین نگاهی به عقب انداخت و با عجله گفت: بدوید!

صدای دویدن و سکندری خوردنشان توی گوش ها می پیچید و سربازان تاریک در حالی که عطر آن ها را بو می کشیدند به دنبالشان بودند.

در آن وضعیت تانیا هیچ فکری نداشت اما با دیدن دریاچه ی کوچکی در نزدیکی شان فکری در سرش درخشید. جوری که کاترین و کریستین هم بشنود گفت: به سمت دریاچه!

کاترین و کریستین هم با اعتماد به تانیا به همون سمت دویدند.

تانیا داخل دریاچه پرید و به کاترین و کریستین که هاج و واج به او نگاه می کردند اشاره کرد که داخل بپرند.

هر دو با تردید داخل پریدند اما با سردی آب سریع بیرون پریدند. تانیا در حالی که می لرزید گفت: اگر نمی خواید بمیرید بیاید داخل!

و باز هم تردید اما سرانجام هر دو در کنار تانیا بودند. همه جا ساکت بود تا اینکه کم کم صدای کوبش بیست جفت پا به زمین شنیده شد. زمانی که آن ها به نزدیک ترین حالت ممکن رسیدند، تانیا در داخل آب فرو رفت، کاترین و کریستین هم به تقلید از تانیا همین کار رو کردند.

سربازا گیج شده دور خودشان می چرخیدند و دنبال سه جوان می گشتند اما چیزی دست گیرشان نمی شد، آب عطر آن ها را از بین برده بود!

سر تانیا به دوران افتاده بود، حس می کرد شش هایش از حجم آب در حال ترکیدند.

به محض دور شدن سربازان تانیا به شدت خود را از آب بیرون کشید و سعی کرد با کشیدن نفس های عمیق، دید چشمان تارش را صاف کند.

از دریاچه بیرون پرید و روی برف های نرم افتاد. کمی بعد که ذهنش آزاد و روشن شد، سرما را به طرز کشنده ای حس کرد که به دورش می پیچید. در حالی که دندان هایش بر هم می خورد از جا بلند شد و نشست، کاترین و کریستن که از آب بیرون اومده بودند، در کنار هم، کمی دور تر از تانیا افتاده بودند، کریستین با دیدن وضعیت تانیا، از بین توده ی پارچه ای که هنوز هم در دست داشت یکی را جدا کرد و به سمت تانیا پرتاب کرد، تانیا آن را در هوا گرفت و تازه متوجه شد آن یک پیراهن و شنل است.

همان موقع بود که تانیا به هوش سرشار کریستین آفرین گفت در حالی که پیراهن و شنل را به سمت او پرتاب می کرد، گفت: اینا که خیسه!

کریستین آن را گرفت و در کنار لباس های دیگر انداخت و دستشو به سمت آن ها گرفت، تانیا موجی از هوای گرم را حس کرد. کریستین در حالی که لباس ها را به سمت تانیا پرتاب می کرد، گفت: دیگه خیس نیست!

تانیا در حالی که بلند می شد و لباس ها را در هوا می گرفت، گفت: متشکرم!

با خود فکر کرد: قدرت کریستین هم بعضی جاها به کار می یاد!


romangram.com | @romangram_com