#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_125
قسمتی از وجود ریگلو با شتاب داخل بدن کریستین شد و قبل از اینکه تانیا یا کاترین بتوانند کاری انجام دهند، ریگلو کاملا نابود شده بود.
کریستین با کمک کاترین و تانیا از جا بلند شد و به افق نگریست، زمزمه کرد: اون داره می یاد.
چند ثانیه بعد آذرخش درون آسمان با بلند ترین صدایی که می توانید تصور کنید، غرید و از غیب زنی پدیدار شد.
زن رو به روی آن ها ایستاده بود که گیج شده به او می نگریستند. چشمانی به رنگ آذرخش داشت، چیزی بین بنفش و آبی. گیسوانی یک دست سپید که زیر نور خورشید می درخشید.
در لباسش که رنگ چشمانش بود، هر لحظه رعد می زد. مانند اینکه لباسش از تکه ای از آسمان دوخته شده باشه، تکه از آسمان که همیشه رعد در آن می غرد.
کریستین خیلی سریع رو به روی زن زانو زد. کاترین هم همین طور! اما تانیا نمی دانست این کار برای چیست. دست تانیا که در دست کریستین بود، کشیده شد و تانیا خود ناخود جلوی زن زانو زد.
با دستور زن آن ها از جا بلند شدند. زن رو به تانیا کرد و گفت: خب... تانیا، فرزند ملکه پرین و وارث سالازیا... آیا من رو می شناسی؟
تانیا با شک گفت: خب... من اسم شما رو نمی دونم، ولی از لباستون کاملا مشخصه که شما الهه ی آذرخش هستید.
زن با غرور گفت: من یکی از دوستان سالازیا بودم، تو شباهت خیلی زیادی به اون داری و باید گفت، درست حدس زدی، من الهه ی آذرخش هستم، هدیا نورا.
تانیا میل شدیدی برای به کار بردن جمله ی " خب که چی ؟ " داشت!
با حالتی مثل بی حوصلگی به الهه خیره شد. بعد از کمی مکث پرسید: احیانا... شما که جزو اون دسته از الهه ها نیستین که با ارباب تاریکی ها هم قسم شدن؟
هدیا نورا سرش را با غرور بالا گرفت و گفت: هرگز چنین الهه ای ( با دست به خودش اشاره کرد ) با اون اهریمن پست ( با دست به دور و اطراف اشاره کرد ) هم قسم نمی شه!
تانیا : بله! بله! توجیح شدم!
و کمی بعد ادامه داد: اما ما برای بدست آورد گوهر سوم به اینجا اومدیم، شما... می دونین گوهر کجاست؟
و الهه باز هم با غرور کاذبش جواب داد: البته که می دونم!
romangram.com | @romangram_com