#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_123

نبرد برای لحظه ای متوقف شد ولی دوباره از سر گرفته شد. کاترین از آذرخشی که کریستین به سمت اژدها پرتاب کرد ولی نزدیک بود به او بخورد جای خالی داد و با اعتراض فریاد زد: هی!

تانیا متوجه نشد چه چیزی رخ داد، فقط فهمید در چنگال راست ریگلو اسیر شده، کاترین هم همین طور اما کاترین در چنگال چپ اژدها گرفتار بود و با بیچارگی دست و پا می زد.

ناخن های برنده و تیز اژدها به تانیا فشار می آورد و باعث ایجاد درد می شد.

ریگلو با صدای بلندی که تقریبا باعث ناشنوایی موقت تانیا شد گفت: حالا فرزند طوفان ! اگر می تونی نابودم کن، تا هم خواهرت و هم همسفرت نابود بشن!

کریستین با عصبانیت نفس عمیقی کشید و شمرده شمره گفت: اونا رو بزار زمین!

تانیا نمی دونست، کاترین در این موقعیت چطور می تواند شوخی کند اما کاترین گفت: هی کریستین! ما یه تیکه چوب نیستیم که بهمون می گی " اونا "!

تانیا آرزو می کرد کاترین این حرف را نزده بود، چون چنگال های تیز ریگلو به دورش سفت تر شد!

چشم های کریستین بسته شد و لحظه ای بعد باز شد، اما چشم های نقرآبی اش بیش از هر وقت دیگری می درخشید!

برای لحظه ای همه چیز سفید شد و وقتی دوباره چشم های تانیا باز شد همه چیز تغییر کرده بود، به جای اینکه در چنگال ریگلو اسیر باشد در کنار کریستین بود، حالا لباس های طلایی تانیا به سفید مبدل شده بود و کمانش در دستش رخ می تاباند، همین طور لباس های کاترین که به یک شنل سبز تغییر کرده بود و عصایی با نشان باد که در دستش می درخشید.

و همین طور کریستین! لباس رزمی نقره ای، شنلی سرخ و همین طور شمشیری به رنگ نقره در دستش که نشان آذرخش بر آن حک شده بود.

کریستین گفت: تبرک صاحب این انگشتر! الهه ی آذرخش!

و بعد رو به تانیا و کاترین ادامه داد: حمله کنید!

*****

تانیا قبل از اینکه اولین تیر را از کمان رها کند، با چهره ای مغموم و گرفته به لباس هایش نگاهی انداخت، و گفت: هی! من اون لباسو دوست داشتم!

مبارزه تنگاتنگ ادامه داشت در همین موقع بود که کاترین نگاهی به تانیا و کریستین انداخت، هر دو معنی نگاه کاترین را خوب می دانستند.


romangram.com | @romangram_com