#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_122
چشم تانیا از دشت سرسبز کنده شد و دوباره می توانست با هر دو چشمش جهان را ببیند. گیج شده دستی به چشم هایش کشید.
حرف های مادرش در ذهنش تداعی شد:
جادو رو کنار بزن!
جادو رو با طلا کنار بزن!
تانیا چشم هایش را بست و تمرکز کرد، هیچ صدایی جز صدای زوزه ی باد شنیده نمی شد، در میان زوزه ی باد صدای خیلی ضعیفی شنید مثل: اشزنح اوران!
اگر در آن لحظه تانیا و کاترین نگران پیدا کردن کریستین نبودند، تانیا حتما از خنده منفجر می شد، اما نه حالا!
باز هم با دقت به همان کلمات که تکرار می شدند گوش داد. کلمات کامل می شدند.
اشترند طوران
فتزند طوران
فرزند طوفان !
با شگفتی چشم هایش را باز کرد و به اطراف نگاه کرد، صدا از سمت چپش می آمد، اما در سمت چپش فقط یک صخره ی بزرگ دیده می شد!
ناگهان فهمید!
با اعتماد به نفس، به همان سمت که صدا از آن آمده بود برگشت و دست به تیردان برد، تیری از تیردان خارج کرد، تیری طلایی رنگ با اسم کنده کاری شده ی تانیا در طرف دیگرش.
همتای همان تیری که کیلسون را نابود کرده بود.
بی هیچ شکی تیر را در کمان گذاشت و چشم هایش را بست به محض " چی کار می کنی ؟ " گفتن کاترین، تیر طلایی از کمان رها شد و آزادانه به همان سمت پرواز کرد. پس از چند لحظه صدایی مثل شکست و فرو ریختن شیشه شنیده شد و وقتی تانیا چشم هایش را باز کرد، ریگلو اژدهای باد و کریستین را دید، انگشتر آذرخش نمسیس در دست کریستین می درخشید و خون سرخ بر روی لباس خاکستری رنگ و مندرسش برق می زد.
romangram.com | @romangram_com