#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_121
کاترین با چشمان بسته و صورتی که در آن تمرکز موج می زد گفت: حسش می کنم! خیلی نزدیکه!
تانیا با سردرگمی پرسید: پس چرا هیچ صدایی شنیده نمی شه؟ پس چرا ما هیچی نمی بینیم؟
کاترین با آرامش پاسخ داد: نمی دونم، ولی می تونم حسش کنم! هنوز زندس!
برای لحظه ای صورتش تاریک شد و زمزمه کرد: زخمی شده!
تانیا پرسید: چطور حسش می کنی؟
کاترین با بی میلی پاسخ داد: قدرت کریستین از قدرت منم بیشتره! از قدرت خیلی ها بیشتره! این هواست که منو به سمتش راهنمایی می کنه! می تونم قدرتی رو که ازش ساطع می شه، حس کنم...
تانیا در دل پرسید: اون کجاست؟
ناگهان نیمی از ذهنش تاریک شد، یک چشمش دنیا را می دید و یک چشمش دشتی سرسبز را! همان دشتی که در آن با مادرش ملاقات می کرد.
*****
فصل سی و هفت: مبارزه ای سخت
کریستین می توانست به صورت کاملا واضح بوی ازون ترشح شده از آذرخش ها را حس کند! در میان فضای جادو شده، آتش بازی به راه افتاده بود!
ریگلو در حالی که جای خالی می داد و بیهوده تلاش می کرد به کریستین حمله کند صدای گوش خراشی در آورد که همان خنده بود و گفت:
تو! توکنترل کننده ی احمق! فکر می کنی... من... به راحتی نابود می شم؟ تو قدرتمندی، خیلی قدرتمند! اما روزی از داشتن این همه قدرت پشیمان می شی، پشیمان می شی فرزند طوفان!
*****
مادر تانیا با هوشمندی در حالی که دست دخترش را در دست گرفته بود، گفت: جلوی چشمته! جادو رو کنار بزن دخترم، جادو رو با طلا کنار بزن!
romangram.com | @romangram_com