#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_118

کریستین این را هم می دانست که اگر بداند چطور باید از آذرخش استفاده کند، می تواند تا حدی به ریگلو آسیب بزند، اما مشکل این بود: " چطور ؟ "!

نیزه ای بلند و باریک از غفلت کریستین استفاده کرد و به سمتش روانه شد و مستقیما در شانه اش فرو رفت، نیزه بعد از اصابت در باد حل شد و کریستین ماند و درد برخورد نیزه!

چشم هایش را بست و دستش را روی زخم فشار داد، با خودش فکر کرد: وقتی توی دریاچه ی خون بودیم و تانیا با رگشاد می جنگید، همین اتفاق براش افتاد!

ناگهان در سیاهی های پشت چشم هایش نوری به رنگ ارغوانی درخشید، مانند رشته ای از قدرت دور کریستین پیچید و او را در بر گرفت. چشم های کریستین باز شد و به محض باز شدن چشم هایش، رعدی بلند در پهنه ی آسمان غرید!

کریستین موفق شده بود قدرت رعد را بدست بیاورد!

کریستین با صدایی که بی شباهت به رعد های پی در پی که در آسمان می غرید نبود، گفت: مبارزه از الان شروع شده، ریگلو! فکر نکنم از آذرخش هم مصون باشی!

****

آیکور: خون طلایی رنگ الهه ها و خدایان در اساطیر روم و یونان

هکاته: الهه ی جادو ، روشنایی و نور در اساطیر روم و یونان

انگشت اشاره ی کریستین به سمت آسمان نشانه رفت و لحظه ای بعد، آذرخش مثل رشته ای از آسمان فرو افتاد و دور انگشت اشاره ی کریستین پیچید، کریستین انگشت اشاره اش را به سمت ریگلو گرفت و پس از پلک زدنی، آذرخش بنفش رنگ به سمت ریگلو جهید. ریگلو ماهرانه بال هایش را باز کرد و به پرواز در آمد و آذرخش به سمت پشتش روانه شد، اما جالب تر این بود که آذرخش به تخته سنگ پشت سر ریگلو نخورد، آذرخش به مانعی نامرئی اصابت کرد و ناپدید شد.

کریستین حتی فرصت نداشت تا فکر کند " چطور آذرخش ناپدید شد ؟"

آذرخش های بنفش رقصان به سمت ریگلو پرواز می کردند و ریگلو هم با چند تا چرخ و جای خالی از آن ها جان سالم به در می برد!

*******

و باز هم نقل مکان می کنیم از مبارزه ی کریستین و ریگلو در کوه نفرت، دور می شویم و به سمت مبارزه ی تانیا و کیلسون در کوه دورویی می رویم.

کیلسون با شمشیر سیاه و تیزش، به سمت تانیا حمله ور می شد، تانیا بدون اینکه حتی به خودش زحمت بدهد و خنجرش را از کمربندش خارج کند، فقط با کمان و تیر دانی که روی دوشش بود، از ضربه های کشنده ی کیلسون جای خالی می داد و فقط هوا بود که نصیب تیغه ی تیز و سیاه رنگ شمشیر می شد.


romangram.com | @romangram_com