#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_113
فصل سی و چهار: باز هم یک الهه
پوست فلس دار و خشن به رنگ الماسی که زیر نور خورشید می درخشید، بال های چرم مانند و نازک که به یک انگشت بسیار بلند ختم می شد، حالتی تاج مانند روی سرش و چشمان نسبتا سپید و براقش که مستقیم به سمت کریستین نگاه می کرد. یک اژدهای بزرگ و الماسی رنگ که با بال های گشوده درست در مقابل آن ها ایستاده بود!
اژدها غرشی کرد و به سمت کریستین چرخید و با صدایی به خشونت طوفان های پاییزی گفت: درسته! یک پسر طوفان! سال ها بود که منتظر دوباره دیدن یک کنترل کننده ی قدرتمند بودم.
کریستین با شجاعت گفت: تو کی هستی؟ یا بهتره بگم چی هستی؟
اژدها غرشی خشمگینانه سر داد و به کریستین گفت: ای انسان احمق! من شاه اژدهایان طوفان هستم ، من ریگلو * ی بزرگ هستم!
ارواره ی کریستین به هم فشرده شد و با خشونتی بی سابقه گفت: تو... تو همون اژدهایی هستی که رهبری اژدهایان طوفان رو در جنگ سرزمینم به عهده داشتی. تو خونه ی منو از بین بردی و پدر و مادرم...
موقع ادا کردن کلمات " پدرم و مادرم " صدایش کمی لرزید.
اژدها صدای گوش خراشی از خودش در آورد که احتمالا همان قهقهه بود!
با افتخار گفت: آره! من بودم! من بزرگترین و قدرتمند ترین خانواده ی کنترل کننده در سرزمین باد ها رو از بین بردم!
اگر اژدها ها هم می توانند دیوانه باشند، پس باید اعتراف می کرد این اژدها یک دیوانه ی تمام عیار بود!
کریستین با خشم گفت: من... من... نابودت می کنم.
اژدها غرید: البته! ولی قبلش باید این دو تا دختر رو به قصر بانویم منتقل کنم! بانوی من مشتاق دیدار اونه!
و با انگشت بلندش به تانیا اشاره ای کرد.
قبل از اینکه دنیا تار بشود و تانیا و کاترین سر از قصری سیاه در بیاورند، با عجله، انگشتر آذرخش نمسیس را داخل دست کریستین چپاند و گفت: موفق باشی!
و بعد مانند سقوطی آزاد، لحظه ای بعد تانیا و کاترین روی زمین افتاده بودند.
romangram.com | @romangram_com