#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_110
پر از نفرت
پر از خشم
پر از تاریکی
دوباره پشت به محفظه ی شیشه ای کرد و به سمت میز خم شده اش رفت، با فریاد بلندی که دیوار ها را لرزاند صدا زد: کیرا!
ناگهان در تالار باز شد و همان زن خاکستری پوش وارد شد، با سری که زیر افتاده بود گفت: کیرا درخدمته قربان!
شنل پوش، با غرشی خفیف گفت: پیکی به کیلسون بفرست، هر چه سریع تر و بهش بگو، دست از پشت آیینه نشستن و شانه کردن موهاش برداره و از خدمت کارانش حمایت کنه!
زن در همان حال که سرش پایین بود " بله و چشمی" گفت و دوباره از در تالار بیرون خزید، حالا فقط پیکر شنل پوش بود که رو به پنجره تالار، در حالی که به بیرون نگاه می کرد، زیر لب زمزمه کرد: من، هر جا و هر لحظه، کنارتم، شاهزاده ی بیچاره.
ومثل دیوانه ها قهقه ای سر داد، که تا بیرون دیوار های سیاه قصر شنیده شد...
نفرت و نفرت
خشم و خشم
کینه و کینه
******
حالا آن ها از سد دو کوه گذشتند، دروغ و انتقام. و دارند به سمت کوه نفرت حرکت می کنند. بعد از هوشیاری با نا امیدی متوجه شد، موهایش دوباره از طلایی به رنگ سیاه عادی برگشته.
کوه نفرت هم مانند دو کوه قبلی با خاک و سنگ های سیاه رنگ پوشیده شده بود، البته به وحشتناکی انتقام با آن جمجمه ها و اسکلت های پوسیده نبود! تنها ایراد این بود که این سنگ ها به شدت بر آمده بودند و هر ازگاهی هم باعث زمین خوردنشان می شدند.
توی آن مدتی که در خواب به سر می برد، یک دیدار کوچک با مادرش داشت، البته این دیدار عجیب تر از دیدار های دیگر بود.
romangram.com | @romangram_com