#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_106
خنجرش را به سمت آسمان گرفت و در همان حالی که نگاهش را به تانیا دوخته بود گفت: به نام نمسیس، الهه ی عدالت، به نام آرامتا، سرور من، در برابر وارث سالازیا، الهه ی چهار عنصر، به انتقام از...
برای لحظه ای صدایش لرزید و خاموش شد، ولی دوباره ادامه داد: به انتقام از رگشاد جادوگر، فرزند نمسیس!
شوک زده سر جایش میخکوب شده بود.
رگشاد...
دریاچه ی خون...
حلقه ی جادو...
نمسیس...
الهه...
انتقام ...
نه! نه! باورش نمی شد! رگشاد پسر نمسیس بود! اوه خدای بزرگ! حالا او هم وارث سالازیا، دشمن نمسیس و هم قاتل پسرش بود!
بعد از تمام شدن حرف هایش، آذرخش دیگری در دل آسمان درخشید و اولین قطره های باران بر روی زمین چکید.
تانیا خنجرش را در دست چرخاند و غر غر کرد: چرا تمام مادرانی که من فرزندانشونو کشتم، باید دنبال انتقام باشن؟ اون خون آشام و حالا هم یک الهه!
نمسیس خنجرش را پایین آورد و به سمت تانیا نشانه رفت و قبل از حمله گفت : چون تو یک بی مصرفی شاهزاده
و حمله کرد، حالا دیگر مبارزه شروع شده بود.
از حمله اش جای خالی داد و قبل از اینکه بر گردد به پشت با خنجرش زخمی عمیق بر روی بازوی چپ نمسیس کار گذاشت، ماده ای طلایی* رنگ از جای زخم بیرون زد. اما ناگهان در بازوی چپش احساس درد شدیدی کرد. به بازویش نگاه کرد، زخمی عمیق به شکل زخمی که روی بازوی نمسیس جا گذاشته بود، روی بازوی خودش بود و از آن خون سرخ رنگ بیرون می زد، با فریادی از سر درد، عقب نشینی کرد.
romangram.com | @romangram_com