#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_105
کلمات زیادی توی ذهنش چرخ می خورد. داشت با خود لیست الهه هایی که از دست حمله ی ارباب تاریکی ها نجات پیدا کرده بودند را مرور می کرد تا روی یک نام متوقف شد.
سرش را بالا کرد و رو به زن گفت: من می دونم تو واقعا کی هستی، تو الهه ی انتقامی، نمسیس!
زن بعد از لحظه ای سکوت، دست هایش را بالا برد و بهم کوفت و گفت: عالیه! عالیه! مثل اینکه خوب درس هاتو دوره کردی! بله، من نمسیس هستم، الهه ی انتقام و عدالت.
دست هایش را پاین آورد و ابرو هایش را چین داد، لبخندی زد و گفت: من حسش می کنم، عطر یک الهه، الهه ی... چهار عنصر!
ادامه داد: بله تو وارث سالازیایی!
بعد انگار که از اسم سالازیا متنفر باشد، با اخم گفت: کسی که جایگاه منو در سرزمینم گرفت، الهه ی جوانی که از منی که سال ها ازش بزرگ تر بودم پیشی گرفت، تو وارث اونی!
تانیا هم با اخم ولی محکم جواب داد: بله، من تانیا، وارث سالازیا، الهه ی چهار عنصر هستم!
صدای آذرخشی میان دل کوه پیچید و نمسیس با اخم گفت: عدالت، من عدالت رو در حقت اجرا می کنم، تو وارث سالازیایی، پس لایق مرگی!
فصل سی و دو: عدالت
آذرخشی دیگر تنش را لرزاند، مغزش فریاد می کشید: مبارزه طلبی! مبارزه طلبی!
همزمان با صدای خنجر کشیدن خودش، صدای خنجر کشیدن کاترین و کریستین را هم شنید، اما صحنه ای آشنا که مربوط به دریاچه ی خون بود، جلوی چشم هایش تکرار شد، طناب هایی مار مانند از ناکجا آباد ظاهر شد و دور دست و پای کاترین و کریستین پیچید.
نمسیس با نیش خندی گفت: اوه! اوه! نه! نه! یاران با وفای شاهزاده! سه نفر به یک نفر؟ این عدالت نیست! تنها من و تنها شاهزاده!
نگاهش را به تانیا دوخت و ناگهان شمشیرش تبدیل به خنجری مانند خنجر تانیا شد، با همان نقوش، با همان اندازه، با همان ضخامت، ولی به رنگ سیاه. چرا تانیا احساس می کرد این الهه شباهت زیادی به رگشاد دارد؟
با همان نیش خندی که ته دلش را خالی می کرد، گفت: حالا شاهزاده! خنجری مثل تو! این عدالته، قدرت های برابر!
بعد از لحظه ای مکث ادامه داد، حالا شاهزاده، مبارزه شروع شده!
romangram.com | @romangram_com