#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_100

صبح با سر و صدای کوچکی از جا بلند شد، با چشمان نیمه باز به اطراف نگاه کرد. هیچ چیزی دیده نمی شد، بعد از چند ثانیه با صدای دیگری به پشت برگشت. یک دختر تقریبا هم سن خودش با موهایی که شباهت زیادی به سیم های برنزی در هم و بر هم داشت، با چشمانی بسته در حالی که دهانش را تا حد امکان باز کرده بود! کاترین!

با صدای دو رگه ای گفت: صبح به خیر کاترین!

کاترین هم با چشم های بسته اش جواب داد: صبح به خیر تانیا!

و دوباره راهش را کشید و رفت. عجیب بود! از جایش بلند شد تا برود و آبی به دست و صورتش بزند که دوباره کاترین ظاهر شد، البته ایندفعه با سر و وضعی مرتب تر!

با دیدن تانیا که نگاهش می کرد گفت: اوه! تانیا کی بیدار شدی؟

با خودش پوفی کرد و راهش را کشید و رفت. نزدیک رودخانه زانو زد و به تصویر خودش که توی آب نقاشی شده بود نگاه انداخت. البته خودش هم دسته کمی از کاترین نداشت! موهای تانیا هم در هم و بر هم بود اما شباهتی به سیم های برنزی نداشت بیشتر شبیه پشم گوسفند سیاه بود!

دست و صورتش را شست و دوباره به سمت محل استراحتشان برگشت. ایندفعه کریستین هم از نا کجا آباد ظاهر شده بود، کنار هم مشغول خوردن شدند و بعد از صبحانه ی ناچیز وسایلشان را جمع کردند و راه افتادند.

برای اینکه حوصلشان سر نرود با هم صحبت می کردند البته بیشتر سعی می کردند از خاطرات خوششان صحبت کنند.

هر چقدر که نزدیک تر می شدند از سمت افق جسمی بزرگ و سیاه رنگ پرده می گستراند تا اینکه بعد از مدتی راه رفتن شکل دقیقش مشخص شد. کوهستانی متشکل از چهار کوه بزرگ، وحشتناک و سیاه رنگ به ارتفاع حدودا شش پا!

کریستین زیر لب زمزمه کرد: خودشه، دروغ، انتقام، نفرت، دورویی!

تانیا شکلکی درآورد و پرسید: چی؟

کریستین: قبل از اینکه آیسن رو ترک کنیم، آیسن تنها اطلاعاتی رو که در باره کوهستان تاریک داشت در اختیارم گذاشت، تنها چیزی که اون و سامیرا های دیگه می دونن اینه که اسم این کوه ها به ترتیب از راست، دروغ، انتقام، نفرت و دوروییه!

به شوخی گفت: چه اسم های زیبایی، من آرزو داشتم به جای تانیا اسمم نفرت بود!

ولی مثل اینکه کسی از این شوخی خوشش نیومد چون به جز صدای زوزه ی باد صدای دیگری به گوش نمی خورد.

ایندفعه با لحنی جدی گفت: خوب! حالا ما باید توی کدوم کوه دنبال گوهر مورد نظر بگردیم؟


romangram.com | @romangram_com