#در_جست_و_جوی_چهار_عنصر_پارت_101
کریستین شانه ای بالا انداخت: من هیچی نمی دونم!
تانیا با لحن قانع شده ای گفت: متشکرم...
با لحن معترضی ادامه داد: ولی ما که نمی تونیم تمام این چهار کوه به این بزرگی رو بگردیم!
کریستین: چاره ی دیگه ای هم داریم؟
با کمی تامل دوباره جواب داد: فکر نکنم!
کریستین: پس باید حرکت کنیم.
صدای اعتراض تانیا و کاترین با هم بلند شد: نه!
کریستین که میان آن ها ایستاده بود دست هر دو یشان را گرفت و دنبال خودش کشید و عبوسانه گفت: حتی فکر اینم نکنید که وقت با ارزشمونو تلف کنیم.
تانیا: اما...
کریستین حرفش را برید و گفت: اما بی اما!
با فریاد به او گفت: اما ما آب و غذای کافی نداریم!
کریستین هم مقابل تانیا فریاد زد: هیچ مشکلی وجود نداره!
سرش را برگرداند و دستش را از دست کریستین بیرون کشید و ایندفعه تانیا بود که مثل یک اژدهای آبی خشمگین نفس می کشید!
با خودش گفت: خدمتت می رسم کریستین!
فصل سی و یک: سفری در میان دروغ
romangram.com | @romangram_com