#در_انتظار_چیست_پارت_8

- بچه‌ها یه شعر خوب پیدا کردم، بخونم واسه‎تون؟

نگار تأملی کرد و گفت:

- صبرکن بذار یه دونه هم من قهوه بگیرم، با قهوه می‌چسبه شعر.

نسرین بدون حرف سرش را تکان داد و حرفی نزد. نگار دستش را در هوا تکان داد و گارسون با دیدن مشتری همیشگی منظورش را فهمید و با تکان‎دادن سر به او فهماند که زود می‎آورد. نرگس نگاهش را به نگار دوخت و با شیطنت و لحن خاصی که داشت با ذوق گفت:

- وای نگار! نمی‌دونی که یه پسرِ اومده تو کلاس این‎قدر خوش‌تیپ و باحاله که نگو! بچه‌ها آمارش رو درآوردن؛ انتقالی گرفته، قبلاً آمل درس می‌خونده. باباش از اون خرمایه‎هاست.

نگار نگاه بی‌تفاوتش را به او دوخت و گفت:

- جالبه، خوش به حال شما.

- همه دخترای کلاس کف کردن خدایی، نمی‌دونی چه‎قدر خودشیرینی می‌کنن که؛ ولی اون خیلی عادی با همه رفتار می‌کنه؛ انگار هیچ انعطافی در مقابل این همه ناز و کرشمه نداره.

- خب به من چه؟ واسه‌م مهم نیست.

نسرین که تا این‎جا سکوت اختیار کرده بود گفت:

-خب عزیز من! تو مگه فکر نمی‌کنی همه‌ی مردا شکل همن و از همه‎شونم بدت میاد؟ خب این با بقیه فرق داره دیگه.

نگار لبش را با زبان ‌تر کرد و صوت پوزخند عمیقش در فضا پیچید:


romangram.com | @romangram_com